بچه که بودم بزرگترین عدد در نظرم تعداد انگشتان دست بود. مثلا وقتی یکی میپرسید:‹‹مامانت رو چندتا دوست داری؟›› کف دو دستم را با انگشتانی باز جلوی صورتش میگرفتم و خیال میکردم بزرگترین مقدار فقط همین اندازه است. بعدها انگشتان پا هم به آن مقداراضافهشد.… بیشتر »
کلید واژه: "تولد"
صدای قدمهای دختر تابستان به گوش میرسد. طبیعت خود را آمادهی آمدنش کردهاست. دامنی از سبزهزار، با زمینهی سبز وگلهای ریز قرمز و پیراهنی آبی به رنگ آسمان برایش دوختهاند. آبشار موهای پریشان و طلاییاش با شاخههای نسترن چه زیبا شدند. گوشوارههایی از… بیشتر »
ارسال شده در 11ام اردیبهشت, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایتهای مادرانه, روایتهای همسرانه
#به_قلم_خودم #عکس_تولیدی اردیبهشت یا اُردیجهنم؟ اردیبهشت بانوی بلند قامتی است، با گیسوان پریشان که شکوفههای بهاری در دامنش میرویند. کتاب مورد علاقهاش را میخواند و زیر چشمی، بازی فرزندانش را میپاید. با قلقل قرمهسبزی روی اجاق، خودش را به آشپزخان… بیشتر »
. به خاطراتم نگاه ميكنم، عمرم به 29سال رسيد.بحران 30سالگی کمی با من فاصله دارد. سه دهه از عمر را سپري كردم. کودکی و نوجوانی با سرعت نور گذشت. زندگي ام بالا و پایین زیاد داشت، ولی عملکردم تا حدودی رضايت بخش بود. هراسی در دل دارم، چند سال ديگر زنده… بیشتر »
از چند روز قبل به پسرانم یادآوری کردم که 8 تیر تولد پدرتان است. محمدرضا خیلی تاکید داشت قبل از روز تولد، کادویی خریده و برای آن روز آماده باشد. برای شکل دادن شخصیت بچهها جهت تشکر و فراموش نکردن کسانی که دوستشان دارند، از این حس کودکیشان استفاده… بیشتر »