من و توباهم تمام قانونهاي دنيا را به هم ريختيم، همانجايي كه در آن سفر طولاني نگاهمان به هم گره خورد. به آينه ها سلام كرديم و به هم رسيديم. مسيري جديد آغاز شد. گاه آهسته راه رفتيم، گاه دويديم،گاهي پل شديم، براي هم و عبور كرديم. دختري 16 ساله بودم و تو… بیشتر »
کلید واژه: "خاطرات"
برايت هزار بار نوشته ام. نوشته هايي كه هنوز نديده اي. شايد خودخواهي باشد، كه نمي خواهم فعلاً نوشته ها را نشانت دهم. ولي خب دوست دارم يادگاري بماند. براي زماني كه نيستم، آنها را بخواني. هر زمان كه مشغول نوشتنم، به هر بهانه اي ميايي تا سرك بكشي ولي خب من… بیشتر »
ارسال شده در 2ام خرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایتهای مادرانه, روایتهای دخترانه, تجربه زیسته, اولين روزه من٫, ماه رمضان
ماه رمضاني ديگر بر دفتر عمر قلم خورد و خوشحالي مضاعفي از فراگيري رحمت و بركت همگاني در جاي جاي شهر و قلب مردم آشكار شد. و باز كه بيشترفكر ميكنم هيچ خاطره بدي كه در اين ماه برايم رقم خورده باشد به ذهنم نميرسد. آخر مگر ميشود ميزبان خدا باشد و براي ميهمان… بیشتر »
#حمايت_از_كالاى_ايرانى هرچه محكمتر فكر ميكنم يادم مي آيد از همان كودكي در تلاش براي حمايت از كالاي ايراني بودم. در وسايل بازي آنقدر قناعت داشتيم كه چندين سال با همان عروسكهاي پشمي كه فقط صورتي زيبا داشت و سرويس قابلمه هاي پلاستيكي ساخت وطن بازي… بیشتر »