احب الله من احب حسینا
دوستم دارد، خدارا می گویم، این را زمانی فهمیدم که مهر یاسین بی سر قرانش و آن تسبیح پاره آغشته به عطر یاسش را در دلم انداخت.
کوتاه نوشت به قلم سیده مهتا میراحمدی
احب الله من احب حسینا
دوستم دارد، خدارا می گویم، این را زمانی فهمیدم که مهر یاسین بی سر قرانش و آن تسبیح پاره آغشته به عطر یاسش را در دلم انداخت.
کوتاه نوشت به قلم سیده مهتا میراحمدی
سوره النحل آیه ۱۲۷ : وَ اصْبرِ وَ مَا صَبرْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون
وصبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو می کنند.
چقدر معنای ایات به زندگی و روزمره های ما نزدیک است، گاهی انقدر آدم های دورو برت و با آن اخلاق های بدشان و مشکلات، خودشان را به ادم می چسبانند که دوست داری یک لحظه دیگر هم در این دنیا نباشی، چه برسد که حالا حالا باید نفس بکشی.
در این مواقع یاد سفارش های مادرم قبل از عقد میفتم. ( دخترم دیگه فکر نکن خونه خودت خونه ی خاله هستا اینجا دیگه سر هر چیزی نمیتونی گریه کنی
و بری تو اتاق بست بشینی تا یکی بیاد و منتت رو بکشه اونجا باید همه چی رو خودت مدیریت کنی و سختی هارو تحمل کنی و صبور باشی.)
من هم از روی خجالت گونه هایم قرمز می شد و سرم را پایین می انداختم. همیشه تنها کسی که می توانست روی من تاثیر بگذارد مادرم بود، چون می دانستم تنها کسی که واقعا صبور است مادرم است حالا پدرم که از او صبورتر، اما خب من دخترم و بیشتر نگاه و رفتارم به مادرم است.
وقتی که نوجوان بودم و می دیدم که مادرم در آن همه سختی ها سکوت می کند و زیر لب می گوید الله اکبر توکل به خدا اشک در چشمانم جمع می شد و از طرفی هم که دختر احساساتی بودم همیشه ی خدا در این مواقع دلم برای مادرم می سوخت که فقط سکوت می کرد و نگاهش به اسمان بود.
حالا این روز ها حرف هایش مثل یک گوشواره آویزه ی گوش هایم هست و ثانیه ای هم از گوش هایم برشان نمی دارم، هر وقت اطرافیانم با کارهایشان یا مشکلات روی سرم خراب می شوند سکوت می کنم و توی دلم از خدا کمک می خواهم. اما صبر همیشه برایم نماد مقاوت و شجاعت بانویی ست که در برابر آن همه مشکلات کمر خم نکرد و فرمود من جز زیبایی چیزی نمی بینم چه دلنشین است این سخن، هروقت ناامید شوم یاد این صبر حضرت زینب دلم را آرام می کند و زیر لب می گویم یا حضرت زینب من و دخترم را زیر آن چادر خاکیت پناهی ده.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّکُورَ سوره شوری 49
تنها خدا راست ملک آسمانها و زمین، هر چه بخواهد میآفریند، به هر که خواهد فرزندان اناث (دختر) و به هر که خواهد فرزندان ذکور (پسر) عطا میکند.
بعضی از روز های هفته تصمیم می گیرم که یک فیلم نگاه کنم تا خستگی های کل هفته ام را از تنم بیرون کنم، پاشدم و آرشیو فیلم هایم را زیرو رو کردم تا اینکه فیلم محمد رسول االله را پیدا کردم، چون خاطره ی خوبی از این فیلم داشتم تصمیم گرفتم که دوباره از نو ببینمش سفره نهار را چیدم و فیلم را پلی کردم، زینب هم محو فیلم شده بود و انگار خوشش آمده بود، رسیدیم به آنجای فیلم که آن مرد عرب در حال زنده به گور کردن دخترش بود، و آنقدر صحنه ای که پیامبر کودک را در اغوشش گرفت برایم لذت بخش بود که من هم زینب را از صمیم قلب بغل کردم و فشارش دادم و بوس بارونش کردم،
زینب هم مات و مبهوت من را نگاه می کرد.
این قسمت فیلم کلا در هر بازه زمانی برای ما ادما اتفاق میفتد چه قبلا و چه الان اما فقط حال و هوایش فرق می کند، قبل ها دختر را زنده به گور می کردند اما الان از چند ماه قبل هزار تا دکتر می روند که جنسیت فرزندشان را خودشان معلوم کنند و دست توی کار خدا ببرند، برای چی اخه؟ برای اینکه به نظر خودشان پسرداشتن خیلی کلاس دارد و پیش خانوادشان سربلند می شوند، حالا دختر باشد یا پسر چه فرقی به حال پدر و مادرش دارد؟ خب معلوم است هر دو برای پدرمادرشان شیرین اند اینکه دوست دارند پسر داشته باشند فقط و فقط به خاطر حرف مردم است اما در هرصورت مردم حرف خودشان را خواهند زند، اما من که دخترم دارم از اینکه خدا به من یک دختر ناز و گوگولی داده هزار بار شکرش می کنم که چقدر من و همسرم را دوست داشته که به ما دختر داده، و یکی از فانتزی های زندگی من این است که پیامبر هم یک دختر داشته چه چیز بالاتر و افتخار تر از این ؟؟؟ خدایا شکرت همین که ما کنار هم سلامت هستیم خودش برایمان کافیست.
او نمیداند با چه کسی درافتاده از بس که تکبر در جانش نفوذ کرده است.زندگیاش درست مثل من است. فکر میکرد حالا که اسم اعظم خداوند را میداند و مستجاب الدعوه است میتواند بی اذن خدا هر کاری دلش خواست انجام دهد.فهمیدم که هنوز خدا را نشناختهای.نگاهش کن به دستور فرعون دست به دامان خداوند شده تا بتواند موسی را گیر بیندازد.عجب احمقی است این بشر، حتی الاغ زبان بستهاش را هم بخاطر راه نیفتادن به باد کتک گرفت و کشت. همین را میخواستی، حالا بخاطر این غرورت خداوند تو را از عرش پایین کشید و به فرش انداخت.خندهدار است، بلعم با اینکه داستان تکبر و رانده شدنم از درگاه خداوند را میدانست باز افسارش را دست من سپرد. خداحافظ دیگر کارم با تو تمام شد.
پینوشت:
اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشيْطنُ فَكانَ مِنَ الْغَاوِينَ(۱۷۵) حكايت كسى را كه آيه هاى خويش به او تعليم داديم و از آن به در شد و شيطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد، براى آنها بخوان .(۱۷۵)
سوره مبارکه اعراف
پدر دوست دارد که نمازش را همیشه در مسجد بخواند. به قول خودش نماز جماعت یک حال دیگری دارد. با این حال من ندیدم پدر بعد از آمدن از مسجد حالش تغییری کرده باشد. همیشه همان صورت بر افروخته و ابروهای گره خورده در هم را دیدهام. من تابحال ندیدهام پدر چگونه نماز میخواند که اثری در روحیهاش ندارد. خودم اعتقاد دارم که نماز خواندن فایدهای ندارد. هدر دادن وقت است. امشب با پدر بخاطر نماز نخواندنم دعوایم شد.مادر در آشپزخانه مشغول صحبت با پدر است. مادر میگفت:آخه چرا بچه رو اذیتش میکنی؟پدر با عصبانیت میگفت: این که بچه نیس پانزده سالش شده…. من نمیدونم چرا خدا به من ی بچهی بینماز داده.بعضی وقتها فکر میکنم جلوی پدر خم و راست شوم تا دیگر به من سرکوفت نزند، گرچه من همین خم و راست شدن پدر را هم ندیدهام.
پی نوشت:
امام زین العابدین (ع) : _ ایشان کودکانشان را دستور می داد تا نماز مغرب و عشاء را با هم بخوانند و نماز و ظهر و عصر را نیز با هم بخوانند و در مورد این که هر نمازی را در وقت فضیلت و مخصوص خودش بخوانند بر آنان سخت نمی گرفت.به آن حضرت عرض شد: آن ها نماز را در غیر وقت فضیلتش می خوانند. امام فرمود: این کار برای آنان بهتر است از این که بخوابند و نماز نخوانند.
با همهی سختی هایش عمری را با چادرش زندگی کرده بود و هیچ وقت حاضر نبود حجابش را ترک کند. میگفت:"من نمیتوانم بدون چادر جلوی نامحرم باشم.” از دیدن زنان بد حجاب ناراحت میشداما میگفت زندگی آنها به من ربطی ندارد هر کسی را در قبر خودش میگذارند. حتی با آنها رفت واآمد میکرد و به مهمانیشان میرفت، ولی هیچ وقت ناراحتی خودش را ابراز نمیکرد. فکر میکرد اعتراض او باعث از هم پاشیدن روابط فامیلیشان میشود.حالا بعد از گذشت سالها و بزرگ کردن فرزندانش وقت استراحتش بود. اما اضطراب نمیگذاشت او یک لحظه آرامش داشته باشد. تمام فکر و ذهنش به دختران بد حجابش بود و اینکه هر چه برایشان در مورد حجاب توضیح میداد گوششان بدهکار نبود. وقتی مادر شروع به نصیحت میکرد بچه ها می گفتند:"چرا شما اینقدر به ما گیر میدی. دخترهای فامیل هم مثل ما هستند ولی مادراشون به اونا گیر نمیدن.
“قال رسول الله صلى الله علیه و آله : “لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ"تا زمانى که مردم امر به معروف و نهى از منکر نمایند و در کارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکتها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند و نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.(تهذیب الاحکام، ج6، ص181، ح22)
چند ماهی است که با خانوادهی شوهرش بگو مگو کرده و دیگر به دیدن آنها نرفته است. وجدانش تاب نمیآورد ولی هر بار با زمزمهای آتش دلش شعلهور میشود. خواهرش میگوید:"اگه میخوای عروسی باشی که ازت حساب ببرن خودتو ذلیل نکن.”
امام صادق علیه السلام میفرمایند:” ذلیل آن کسی است که ستم میکند، یعنی اگر ترک دعوا بر وفق حق و عدالت است اقدام کن و به گفتهی آنانکه مانع این کارندترتیب اثر نده.”
آقای فروغی می گفت وقتی جواب سوالی رو بلد نبودید؛ جواب ندهید فقط یک کلمه بگویید: ” نمیدانم!” و خودش هم همیشه همینجوری برخورد می کرد. چندین بار پیش آمده سوالی ازش پرسیدم که جوابش را نمی دانسته؛ به جای پر حرفی، یک کلمه “نمیدانم” گفته و خلاص! برخلاف من که بعضی وقتها به جای گفتن نمیدانم، دنده شش رفتم و شرمنده شدم.
تازه آیین نامه را قبول شده بودم و باید می رفتم دست فرمان. سوار ماشین آموزشگاه شدیم. پرسید:” تا حالا رانندگی کردی؟” گفتم:” نه، فقط چندبار سعی کردم از شوهرم یاد بگیرم که …”
_آهااا خیلی خب! این، دنده است؛ میدونی که؟!" و ادامه داد:” این دنده چنده؟”
در حالیکه با چشم، انگشت اشاره اش را که روی شماره های دنده جا به جا می شد؛ دنبال می کردم، گفتم:"یک”
_این؟
_دو
_این؟
_سه
او می پرسید و من سریع جواب می دادم.
_این؟
_چهار
_این؟
_پنج
_این؟
_شیش!
خنده امانش نداد. همینطور که سعی می کرد جلو خنده اش را بگیرد، جوریکه من خیلی ضایع نشوم؛ گفت:"دنده شیش نداریم؛ این دنده عقبه!”
سوتی بدی بود. حسابی خراب کرده بودم با این حال نمی شد نخندم. خودم را جمع و جور کردم و خجالت زده گفتم:” گفتم که چیزی از ماشین و رانندگی نمیدونم. به هرحال، اینطور که بوش میاد تا یه مدت سوژه ی خنده تونم. شما راحت باشید!” اما دیگر چه فایده؟! کاش قبل از جواب دادن، یک کم فکر می کردم و به جای دنده شش رفتن، ترمز میگرفتم!
دخترم از هشت در بهشت با تو سخن می گویم، و اما کلمه هشت ناخودآگاه مرا به پشت پنجره فولاد می برد، گویی این جا باید دل دنیایم را گره بزنم به پنجره و شفایش را بخواهم، گویی همین جا قطعه ای از همان 8باب است که یک تکه اش این جا برای زمینیان مانده که هرگاه غرق در این دنیا شدند، بیایند و شفا بگیرند و البته شاید هم امضایی به پای دلشان نشست و لیاقت ورود با این درها را پیدا کردند. دخترم بهشت را دری است به نام باب المجاهدين، افرادی در آن راه پیدا می کنند که جهاد در راه خدا را با هیچ کالایی در این دنیا عوض نمی کنند. در دیگر بهشت باب المصلين(در نماز گزاران) است. نمازگزاران واقعی از آن در وارد می شوند همان ها که همیشه در پیشگاه خداوند خاشع بودند. در دیگر باب الصائمين(روزه داران) است، مکانی است برای روزه دارانی که گرمای چندین درجه تابستان مانع روزه گرفتن آنان نشد و بر پیمانشان ماندند. و باب الصابرين(صبر كنندگان)، صبر میوه تلخی است اما در انتها خیلی شیرین می شود و همه تلخی هایش را با امید به نتیجه شیرینش به جانت بخر. اللهم لک الحمد، شکر در درگاه خداوند را در همه حالت داشته باش، سختی ها و شکست ها، پیروزی ها همه امتحانی است که میزان شکرگزاری تو را مشخص می کند باب الشاكرين(شكر گزاران) برای این افراد است. وذکروالله ذکراً کثیرا (و خدا را بسیار یاد کنید) باب الذاكرين(ياد آوران خدا)، خدا را همیشه به یاد داشته باش و این بدان معنا نیست که گوشه ای در خلوت بنشینی و دائم ذکر بگویی، بلکه ذکر تو می تواند دستگیری از یک نیازمند باشد، ذکر تو می تواند برخورد خوب تو با اطرافیان باشد. آخرین در را که گشایش آن را برای تو از خداوند خواستارم در حاجين(حج كنندگان) است. دخترم همین که چشمانت به خانه کعبه می افتد پاهایت سست می شود، چرا که مدام با خودت زمزمه می کنی خدایا این جا همان شهر مکه است که عزیزترین مخلوقت رنج ها و اذیت ها را برای تبلیغ دین اسلام به جان خرید، گویی بانگ صدای اذان بلال در گوش جانت طنین انداز می شود، دلت پر می کشد برای دو رکعت نماز عشق و این که آن را تقدیم به خدایت کنی. دخترم هرگز کار خیر را به دلیل حیا و ریا ترک نکن چرا که بهشت را در دیگری است به نام باب اهل المعروف كه امام صادق(ع) در اين مورد مي فرمايد: «در كارهاي نيك با برادرانتان رقابت كنيد و از اهل معروف باشيد، زيرا براي بهشت دري است كه به آن در معروف مي گويند و داخل آن نمي روند و مگر كسي كه در دنيا كارهاي نيك انجام داده است». هشت در بهشت را از خداوند برایت از خداوند خواستارم.
زمانی که قرار است نشانهای از بزرگی تو را درک کنم، باید پاک شوم و چه زیباست این آیه از تجلی وجودت. باید رمز عبور را به خوبی مرور کنم، رمز عبور دو رکعت نوشیدن از معرفت کبریایی خداوند است. قرار است امشب ماه گرفته شود، در این کرهی خاکی زمانی که ماه گرفته می شود، قلب ها به رسم بندگی متواضع می شوند. رسم بر این است در این دو رکعت که از پیالهی معرفت می نوشند، برای اقرار به رسم عاشقی خویش 5 مرتبه، تسبیح تو را یادآوری کنند. 5 مرتبه به خود یادآوری کنند که ای عظیم تر از تمام خواسته های مادی، 5 مرتبه دیگر می شکنم، وقت آن فرا رسیده است؛ آن زمان که سر از سجده ای که (من را به یاد سرشت اولیه ام می اندازد) بر میدارم، رکعت دوم شروع می شود در این رکعت دیگر، کم می آورم پاهایم سست می شود، معبودا من حقیر به درگاه تو رو آوردم نشانه ای از بزرگی تو را با رمز عبودیت به تماشا می نشینم. اجازه می طلبم، من را سرشار از حس خواستن خودت قرار بده، در کوچه پس کوچه های این دنیا نشانه ای از آقای غریبمان در قلبهایمان متجلی کن که سخت نیازمند حضورشان در قلب داغدیده از مصیبت ها و معصیت ها هستم. می خواهم آن قدر من را برای خودت ذوب کنی که روزی فرا برسد که حضرت را به میهمانی دلم دعوت کنم.