همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49

#نامه_ای_به_دخترم

ارسال شده در 17ام مرداد, 1396 توسط حيدري در دختران جمعه

دخترم از هشت در بهشت با تو سخن می گویم، و اما کلمه هشت ناخودآگاه مرا به پشت پنجره فولاد می برد، گویی این جا باید دل دنیایم را گره بزنم به پنجره و شفایش را بخواهم، گویی همین جا قطعه ای از همان 8باب است که یک تکه اش این جا برای زمینیان مانده که هرگاه غرق در این دنیا شدند، بیایند و شفا بگیرند و البته شاید هم امضایی به پای دلشان نشست و لیاقت ورود با این درها را پیدا کردند. دخترم بهشت را دری است به نام باب المجاهدين، افرادی در آن راه پیدا می کنند که جهاد در راه خدا را با هیچ کالایی در این دنیا عوض نمی کنند. در دیگر بهشت باب المصلين(در نماز گزاران) است. نمازگزاران واقعی از آن در وارد می شوند همان ها که همیشه در پیشگاه خداوند خاشع بودند. در دیگر باب الصائمين(روزه داران) است، مکانی است برای روزه دارانی که گرمای چندین درجه تابستان مانع روزه گرفتن آنان نشد و بر پیمانشان ماندند. و باب الصابرين(صبر كنندگان)، صبر میوه تلخی است اما در انتها خیلی شیرین می شود و همه تلخی هایش را با امید به نتیجه شیرینش به جانت بخر. اللهم لک الحمد، شکر در درگاه خداوند را در همه حالت داشته باش، سختی ها و شکست ها، پیروزی ها همه امتحانی است که میزان شکرگزاری تو را مشخص می کند باب الشاكرين(شكر گزاران) برای این افراد است. وذکروالله ذکراً کثیرا (و خدا را بسیار یاد کنید) باب الذاكرين(ياد آوران خدا)، خدا را همیشه به یاد داشته باش و این بدان معنا نیست که گوشه ای در خلوت بنشینی و دائم ذکر بگویی، بلکه ذکر تو می تواند دستگیری از یک نیازمند باشد، ذکر تو می تواند برخورد خوب تو با اطرافیان باشد. آخرین در را که گشایش آن را برای تو از خداوند خواستارم در حاجين(حج كنندگان) است. دخترم همین که چشمانت به خانه کعبه می افتد پاهایت سست می شود، چرا که مدام با خودت زمزمه می کنی خدایا این جا همان شهر مکه است که عزیزترین مخلوقت رنج ها و اذیت ها را برای تبلیغ دین اسلام به جان خرید، گویی بانگ صدای اذان بلال در گوش جانت طنین انداز می شود، دلت پر می کشد برای دو رکعت نماز عشق و این که آن را تقدیم به خدایت کنی. دخترم هرگز کار خیر را به دلیل حیا و ریا ترک نکن چرا که بهشت را در دیگری است به نام باب اهل المعروف كه امام صادق(ع) در اين مورد مي فرمايد: «در كارهاي نيك با برادرانتان رقابت كنيد و از اهل معروف باشيد، زيرا براي بهشت دري است كه به آن در معروف مي گويند و داخل آن نمي روند و مگر كسي كه در دنيا كارهاي نيك انجام داده است». هشت در بهشت را از خداوند برایت از خداوند خواستارم.

نظر دهید »

آیه های ماه

ارسال شده در 17ام مرداد, 1396 توسط حيدري در دختران جمعه

زمانی که قرار است نشانه‌ای از بزرگی تو را درک کنم، باید پاک شوم و چه زیباست این آیه از تجلی وجودت. باید رمز عبور را به خوبی مرور کنم، رمز عبور دو رکعت نوشیدن از معرفت کبریایی خداوند است. قرار است امشب ماه گرفته شود، در این کره‌ی خاکی زمانی که ماه گرفته می شود، قلب ها به رسم بندگی متواضع می شوند. رسم بر این است در این دو رکعت که از پیاله‌ی معرفت می نوشند، برای اقرار به رسم عاشقی خویش 5 مرتبه، تسبیح تو را یادآوری کنند. 5 مرتبه به خود یادآوری کنند که ای عظیم تر از تمام خواسته های مادی، 5 مرتبه دیگر می شکنم، وقت آن فرا رسیده است؛ آن زمان که سر از سجده ای که (من را به یاد سرشت اولیه ام می اندازد) بر میدارم، رکعت دوم شروع می شود در این رکعت دیگر، کم می آورم پاهایم سست می شود، معبودا من حقیر به درگاه تو رو آوردم نشانه ای از بزرگی تو را با رمز عبودیت به تماشا می نشینم. اجازه می طلبم، من را سرشار از حس خواستن خودت قرار بده، در کوچه پس کوچه های این دنیا نشانه ای از آقای غریبمان در قلبهایمان متجلی کن که سخت نیازمند حضورشان در قلب داغدیده از مصیبت ها و معصیت ها هستم. می خواهم آن قدر من را برای خودت ذوب کنی که روزی فرا برسد که حضرت را به میهمانی دلم دعوت کنم.

نظر دهید »

راز یک دوست

ارسال شده در 17ام مرداد, 1396 توسط حيدري در روایت‌های دخترانه

خیلی عجله داشتم، قدم هایم را بلند تر برداشتم، صدایی به گوشم رسید، باورش برایم سخت بود، صدای مرضیه بود که از داغ از دست دادن پدرش ناله می کرد. (دست و پایم را گم کرده بودم) نمی دانستم چه کار کنم، همین چند روز پیش از تصمیماتی که برای آینده اش گرفته بود صحبت می کرد، گرد یتیمی بر صورتش نشسته بود، رمقی نداشت، دست و پایهایش می لرزید و مدام پدرش را صدا می زد، داخل منزل که شدم تنها نگاهش می کردم و کاری از دستم بر نمی آمد، باز هم خاطرات لیلا برایم مرور می شود، لیلا چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود که با همسرش به علت گاز گرفتگی فوت شدند، زمانی که اقوام، لیلا را به بیمارستان می رسانند، لیلا نفس های آخرش را می زند و یونس فوت شده بود، لیلای بیست ساله هم در بیمارستان جانش را از دست می دهد، گاهی این مصیبت ها بر دلم آوار می شود و دستم به جایی بند نمی شود که آن را به جایی گره بزنم که سست نشوم، باز صدای مرضیه رشته افکارم را به این دوست گره می زند، حالا چند ماهی از این اتفاقات می گذرد، اما مرضیه داستان جدیدی برایش رقم خورده است، داستان خواهرش که ام اس دارد و مرضیه باید از او پرستاری کند، همین چند روز پیش موقع اذان مغرب بود که مرضیه پشت ویلچر خواهرش را گرفته بود و خواهرش که حالا دیگر حرف هم نمی زند تنها به آسمان نگاه می کرد و لبهایش را تکان می داد، نمی دانم با خودش چه می گوید، باز هم فکر لیلا و همسرش من را ناآرام می کند، زمان تدفین قبر دو طبقه برایشان گرفتند، خیلی غم انگیز بود دو همسر که جوان بودند و از خود فرزندی نداشتند که یادگاری برای خانوادشان به جا بگذارند، این تقدیر سرنوشت هست که برای هر فرد به یک نحوه رقم می خورد، نمی دانم در این فراز و فرودها تا چه اندازه توانستیم خدا را از خود راضی نگه داریم. امیدوارم که کاستی ها و نواقص ما را جبران کند. حال خواهر مرضیه هر روز رو به وخامت است، فعلا که تنها سوپ به او می دهند و نمی تواند غذا بخورد. این چند روز ناخودآگاه این اذکار بر زبانم جاری می شود. خدایا تمام مریض ها را شفا بد.

2 نظر »

نامه_ای_به_دخترم

ارسال شده در 15ام مرداد, 1396 توسط پیچک در روایت‌های دخترانه

به نام خدا

سلام زینب جانم

مامااان! اگر کمی کنار بروی؛ شاید بتوانم نامه ای برایت بنویسم که در آینده چراغ راهت باشد! :)) پس یک ذره بهم امان بده لطفا!

زینب جان!

اگر فکر کردی مامان این نامه را صرفا از روی حس مادری و عشق به تو مینویسد سخت در اشتباهی! چون میخواهم تو مسابقه ی “نامه ای به دخترم"، به مناسبت ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها شرکت کنم. این مسابقه مثل هر مسابقه ی دیگری شرایط خاص خودش را دارد و من هم موظفم  آن شرایط را رعایت کنم. یکی از خصوصیات این نامه پرداختن به ویژگی های حضرت معصومه سلام الله علیها ضمن نامه ی به دختر است که البته برای من کار بسیار مشکلی است. چون متاسفانه شناخت خوبی از حضرت ندارم جز اینکه میدانم ایشان بانو فاطمه خواهر امام رضا و دختر نازنین امام موسی کاظم علیهما السلام هستند. ایشان معصوم نبودن ولی به دلیل جایگاه والایی که در علم، معرفت، تقوا و ولایت مداری کسب کرده بودند به مرتبه ای از کمال و عصمت رسیدند که مورد نظر خاص ائمه ی معصوم علیهم السلام باشند تا جاییکه زیارت قبر حضرت تو شهر قم، سفارش شده و به تعبیر معصوم علیه السلام اجر و پاداشش بهشت است.

از این شناخت و معرفی شناسنامه ای که بگذریم؛ شخصا از این بانو که ملقب به “کریمه ی اهل البیت” علیهم السلام هست کراماتی دیدم که ارادتم به ایشان را صدها برابر کرده.

بعد از این مقدمه ی کوتاه، نامه ی مختصرم را با این جملات تمام میکنم که زینب عزیزم!

نمیدانم در آینده چه پیش می آید و تو مادرت را چگونه قضاوت میکنی؟! فقط عاجزانه ازت تقاضا دارم خوب تفکر کنی و درباره ی دین و عقایدت که تمام زندگیت را میسازد با دقت و وسواس و منطنقی، از منابع معتبر تحقیق کنی!

خوشگل من! دین و اعتقادات و افکار تو ارثی نیست که از طریق ژن خوب به تو منتقل شود پس لطفا لطفا لطفا! یاد بگیر منطقی تفکر کنی و به دور از تعصب و لجاجت در مورد تمام مسایل قضاوت کنی. مطمئنم اگر تنها و تنها به همین یک درخواست، عمل کنی تو دنیا و آخرت سعادتمند میشوی ان شاء الله؛ چون در آن صورت به کمال دین اسلام، حقانیت مذهب اثنی عشری تشیع با حلقه ی اتصال ولایت فقیه و الگو گرفتن از حضراتی مثل خانوم فاطمه ی معصومه سلام الله علیها یقین می آوری.

ممنون عزیز دلم که بعد از کلی جنگ اعصاب و مورچه آزاری و گذاشتن کله ی مبارک تو دفتر خط خطی هام، اجازه ی نوشتن این چند سطر را بهم دادی…بوس

میم.ر

روز دختر نامه ای به دخترم ولادت حضرت معصومه
نظر دهید »

قفس هايي رو به خيابان

ارسال شده در 10ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در روایت‌های مادرانه, دختران جمعه

قفس هايي رو به خيابان

تمام زيبايي هاي شهر براي ما خلاصه شده پشت نرده هاي بالكن، دخترك پارچه ي محافظ نرده ها را كنار مي زند و با يك نگاه پر از بغض فوتبال پسر بچه هاي محل را مي بيند، و من ناراحت از اين كه كسي هم بازي او نيست هميشه زندگي در اپارتمان برايم بي روح ترين زندگي ست، نه مي توان با صداي بلند صحبت كرد و نه مي توان مهماني هاي بزرگ گرفت تازه ناخوشايند ترين كارهاي همسايه ها اين است كه اصلا دوست ندارند حتي يك سلام خشك و خالي به آدم كنند چه برسد به احوال پرسي، حتي موقع جلسه هاي ساختمان هم كسي حاضر نيست توي پاركينگ جمع شود و همه تلفني با مدير ساختمان صحبت مي كنند.
دلم براي خانه ي كوچكمان كه يك حياط فسقلي داشت تنگ شده، انقدر كوچك بود كه وقتي موتور را داخل حياط مي گذاشتيم ، بايد خودمان را صد دور ميپيچانديم تا از در رد بشويم، آنجا كوچك بود اما بركت و آرامشش براي من خيلي بيشتر از اينجا مي ارزيد، هميشه سر ظهر كه مي شد جوجه كوچولوي ياكريم وسط راه پله هاي ما ظاهر مي شد، حيوونكي يك چند روزي بود كه پرواز را ياد گرفته بود اما معلوم بود از آن جوجه تنبل هاست،
يادشان بخير اما ياكريمي كه به تازگي داخل بالكن توي سبدمان لانه كرده و روي تخمش نشسته دل خوشي اين روز هاي من و دختركم است، خدايا اين دل خوشي هارا براي ما زيادتر كن.

به قلم سیده مهتا میراحمدی

قفس هايي رو به خيابان همه چیز همین‌جاست
1 نظر »

بهشت خلاصه ای ست در نام زینب

ارسال شده در 8ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در روایت‌های مادرانه, دختران جمعه

#نامه_ای_به_دخترم

بهشت خلاصه ای ست در نام زینب.

همه اطرافم غرق در سکوت بود تا اینکه صدای تاپ تاپ قلبش را شنیدم (( خانم اگه گفتین بچتون چیه؟ نمیدونم والا خودتون بگید، خب یه دختر ناز و گوگولی)) همان جا بود که عقربه های ساعت از حرکت باز ماند و تاریخ مرا به روز های کودکی ام برگرداند همان روزهایی که عروسک هایم را کنار هم می نشاندم و برایشان اسم های جینگول مینگولی انتخاب می کردم، حالا من بودم و دختر دلبرم که می خواستم زیباترین نام برای او باشد، قول و قرار هایم را با خود چک می کردم و تصمیم گرفتم نامش را زینب بگذارم، اولین دلیلم برای انتخاب این نام این بود که عاشق امام حسین علیه السلام بودم و امام حسین عاشق خواهر نازنینشان حضرت زینب سلام الله علیها، پس با خود گفتم که باید هرطور که شده اسمش را زینب بگذارم، با کلی پافشاری نام زیبایش را زینب گذاشتم.
حالا دختر قشنگم این را برای تو می نویسم که وقتی بزرگ تر شدی بدانی که اسمت تمام زیبایی های عالم را در خود جا داده است چون (ز) اش از زیبایی (ی) اش از یاس که نماد حضرت زهرا ست (ن) اش از نازدانه و (ب) اش از از بابا می آید.
چه چیزی بالاتر و قشنگ تر از این که نامت مثل نام خواهر امام حسین علیه السلام است، هم این دنیا باعث افتخاری و هم آن دنیا، خوشا به سعادت من که خدای مهربان همان ابتدا پاداش قرار دادن اسمت را به من داد و مرا کربلایی کرد بی شک انتخاب این اسم برای تو، مارا کربلایی کرد و معجزه ای برایم بودی تا به آرزویم برسم.
زینبی مامان روزت مبارک.

#سیده_مهتا_میراحمدی

بهشت خلاصه ای ست در نام زینب بهشت خلاصه ای ست در نام زینب. همه چیز همین‌جاست
نظر دهید »

مادرانه

ارسال شده در 7ام مرداد, 1396 توسط لاله سرخ در روایت‌های مادرانه

سلام می کنم به میوه دلم
شاید تعجب کنی از مادری که زبانی قاصر در بیان احساساتش دارد چگونه چنین نامه‌ای را نوشته است.این ایده‌ی نامه ای به دخترم باعث شد بفهمم همه مادرانه ها فقط در گفتن خلاصه نمی‌شود.
دختر نازنینم آن روزها که هنوز چند ماهی به زمینی شدنت مانده بودتنها دعایم از خداوند این بود که صورت و سیرت فاطمی و شجاعت بی‌مثال زینبی داشته باشی. این روزها که چهره‌ی معصومانه و جسم پر جنب و جوشت را می‌بینم مطمئن می‌شوم که می‌توانی راه مادر سادات را پیدا کنی.
عزیزکم هنوز هم اولین دعایم این است:” همانی باشی که پروردگارت می خواسته باشی.”
قربانت شوم، وقتی می‌بینم که با همین زبان کوچک و شیرینت هر کسی را می‌بینی با خنده می‌گویی"للام” می‌فهمم که تو دختر با ادب و خوشروی من هستی.
وقتی می‌بینم به هنگام برگشتن پدر به خانه آن‌چنان با هیجان دستان کوچکت را به هم می‌زنی و دوان دوان به طرف او می‌دوی و در آغوش گرمش جای می‌گیری مطمئن می‌شوم که محبت پدری‌ات، تو را این‌چنین پرشور کرده است.
وقتی می‌بینم دست نوازش بر سر برادرت می‌‌کشی و در نبودش دلتنگ او می‌شوی و ناله"دادا، دادا"سر می‌دهی می‌فهمم که تو خواهری دلسوز و مهربان هستی.
وقتی می‌بینم به هنگام ناراحتی دستان کوچکت را جلوی چشمانت می‌گیری و شروع به گریه کردن می‌کنی و بعد چشمان اشکبارت را در آغوش مادر و پدر تسلا می‌دهی مطمئن می‌شوم که تو پشت و پناهت را شناخته‌ای.
نازدانه من، همچنان تا هر زمان که مهمان زمینی ها هستی پاک، مهربان، معصوم بمان.
با تمام وجودم دوستت دارم.

#نامه_ای_به_دخترم مادرانه،
3 نظر »

بازی کودکانه

ارسال شده در 28ام تیر, 1396 توسط لاله سرخ در بدون موضوع, داستانک

روزهای گرم سال هشتاد هجری است . با این حال بچه ها به دور صادق(ع) هشت ساله جمع شده اند و می خواهند بازی را شروع کنند. همه به عنوان شاگرد روی زمین خاکی نشسته اند و صادق(ع)نیز به عنوان استاد بالای سرشان ایستاده. در گرما گرم آن روزها به لطف وجود کلاس‌های درس و بحث امام محمد باقر(ع) علم نیز از حرارت بالایی بر خوردار بود.استاد کوچک شروع به وصف میوه ای کرد و از بچه ها خواست تا نام میوه را بگویند. بعد از کلی پچ پچ و سوال یکی از بچه ها حدسش درست از آب در آمد و جای استاد را گرفت. این‌بار استاد جدید، بعد از کلی فکر کردن، سخت ترین میوه را در نظر گرفت و شروع به توصیف کرد.ولی غافل از اینکه صادق (ع)باهوش‌تر از این حرف هاست، با شنیدن نام میوه آن‌هم به این سرعت جا خورد، با این‌حال به روی خودش نیاورد و گفت: نه درست نیست. صادق (ع) می‌دانست حدسش درست بوده ولی اهل دعوا و بزن بزن نبود. متاثر شد و عقب‌تر ایستاد. بعد هم بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. این‌بار از دوستان جدا شد و به سمت خانه به راه افتاد. این از آن سیاست‌های صادق(ع)بود تا بتواند بدون زدو خورد توجه بچه ها را به خود جلب کند. بازی بچه ها از آن صفا و جذابیتی که داشت افتاد و همگی با گردن‌های گج برای منت کشی به سراغ صادق(ع) رفتند. او عذر خواهی دوستان را پذیرفت و با یک شرط قبول کرد که به بازی برگردد. شرطش این بود که از این به بعد کسی دروغ نگوید.

4 نظر »

صحن عشق

ارسال شده در 24ام تیر, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه

به شهر مشهد رسيدم، شهري كه تمام شور و حال جوانيم را در صحن هاي شلوغش جا گذاشته بودم.
با دلهره زياد وارد حرم شدم، بايد بعد از چند سال دوباره شاهد همه خاطرات آن روز هايم مي شدم، از باب الجواد گذشتم و از رواق امام خميني عبور كردم، بالاخره به صحن آزادي رسيدم، بغض تمام وجودم را گرفته بود انگار تاب روبرو شدن با صحن آزادي را نداشتم يا شايد جلوي چشم آمدن آن خاطرات برايم سخت و دشواربود، آهسته پله هاي رواق را پايين آمدم، وقتي اولين قدمم را برداشتم تا داخل صحن بشوم انگار تمام موج خاطرات روي سرم حوار شد، مجبور بودم سكوت كنم و اشكي نريزم، از شدت بغض نمي توانستم صحبت كنم ، فوران بغض گلويم را چنگ مي زد، به بهانه ي چرخاندن زينب او را بغل گرفتم تا تنها شوم، زينب را محكم در آغوشم گرفتم تا تپش تپش هاي قلبم بغضم را از اين كه هست بيشتر نكند، نفس عميقي كشيدم و به سمت جاي هميشگي ام ورودي صحن آزادي رفتم، بعد از چند سال ، من، حرم، امام رضا، صحن آزادي، خاطرات تلخ، زينب و اشك…
من بودم و من بودم و من بودم …. بدون او …
جاي خالي اش عذابم مي داد اما دلم خوش بود كه همين حوالي زير اسمان طلايي رنگ امام رضا نفس مي كشد …
حالا من بودم و امام رضا و زينب و دعاي خيري كه برايش كردم…

صحن عشق
نظر دهید »

حس خوشحالی

ارسال شده در 21ام تیر, 1396 توسط لاله سرخ در بدون موضوع, داستانک

مرد آرام و قرار نداشت ، کنترل پاهایش را از دست داده بود و دائم از این طرف به آن طرف در حرکت بود.حتی نمی توانست روی صندلی های کنار راهرو بنشیند. قلبش از نگرانی فشرده شده بود. سعی می کرد با ذکر و صلوات خودش را آرام کند.ناگهان در اتاق عمل باز شدو دکتر جراح در حالیکه مشغول یادآوری نکاتی به پرستاران بود بیرون آمد.مرد در حالیکه دستانش را به هم می مالید به طرف دکتر به راه افتاد. قدم های تندش را کم کم آهسته کرد. نمی دانست چه بگوید. از حال مادر بپرسد یا از حال نوزاد. دکتر که حال او را فهمیده بودجلو آمد و گفت«مبارک باشه،نگران نباشید ،عمل موفقیت آمیز بود»ناگهان مرد چشمانش به نوزادی که در آغوش پرستار آرام خوابیده بود افتاد. دیگر حالش دست خودش نبود. چشمانش مانند ابر بهاری می بارید و از خوشحالی قدرت تکلم نداشت. انگار تمام حس های خوشحال کننده دنیا را به او داده بودی. حق داشت آخر بعد از پانزده سال می خواست ثمره زندگیش را در آغوش بکشد.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • خرید کتاب ازمعراج شهدا تااورازان
  • کتاب از معراج شهدا تا اورازان
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس