دانههای تسبیح را پایین میانداخت و لبانش میجنبید. بیشتر اوقات در همین حال دیده میشود. تسبیح شاهمقصود سبزش را مدام روی دست میچرخاند. به گونهای که نخ آن از میان دانهها تاب میخورد. حال روحیاش را از همین گرداندن تسبیح میتوان حدس زد. دلش که آرام… بیشتر »
کلید واژه: "آرامش"
صف جلو، یکیبود یکینبود داشت پُرمیشد. خودم را به صف رساندم و مُهر را جلوی رویم گذاشتم. سرش را جلوی صورتم کشید و با صدایی مهربان گفت:"میتونم اینجا بنشینم، جای کسی نیست؟” گفتم:” نه بفرمایید، بنشینید.” وسایلش را روی زمین گذاشت و چادر… بیشتر »