ایام امتحان از آنچه تصور میکنیم، به ما نزدیکتر است به همین خاطر دست به دامان مباحثه شدیم. کُنجِ دنجی را در گوشهای از امامزاده پیدا کردیم و به آنجا رفتیم. روز اول همینکه نشستیم، صوت مجلسی قرآن با صدای عبدالباسط بلند شد. فاطمه پرسید: چه خبر شده؟… بیشتر »
کلید واژه: "خاطره"
بچهکه بودم وقتی به پارک میرفتیم؛ همیشه تاب را به سُرسُره ترجیح میدادم.تاب بازیهایم تا دورهی دبیرستان ادامه داشت. فیلم یه حبه قند را که دیدم ،دلم میخواست مثل شخصیت فیلم پَسَند سوار بر تابی که به درخت میوهای بسته شده تاب بخورم و بالا بروم و از… بیشتر »
ساعت نزدیک پنج است. خواب کوتاه عصرگاهی به پایان رسیده، کمی اینطرف و آنطرف چرخیدم و بالاخره از زمین بلند شدم و نشستم. همانطور نشسته خودم را بالا کشیدم، تا سرک بکشم و از اوضاع و احوال ملک خصوصیام همان آشپزخانه باخبر شوم. آفرین، زیر کتری روشن بود و صدای… بیشتر »