همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 48

بیست سال و سه روز

ارسال شده در 11ام اسفند, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, کتابخوانی

کتابی بسیار خواندنی و گیرا که دغدغه‌های یک جوان دهه هفتادی را بازگو می‌کند. این کتاب از آرمان‌های جوانی به نام سید مصطفی موسوی می‌گوید که سه روز بعد از تولد‌20 سالگی‌اش به شهادت می‌رسد.
مطالعه این کتاب خالی از لطف نیست.

کتاب بیست سال و سه روز بعد
نویسنده: سمانه خاکبازان
نشر: روایت فتح

به قلم: سیده مهتا میراحمدی


1583092944photo_2020-03-01_12-00-26.jpg

jhg luvtd بیست سال و سه روز سید مصطفی موسوی معرفی کتاب
نظر دهید »

شهر الله الاصب

ارسال شده در 5ام اسفند, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, مناسبت‌ها


ماه رجب که می‌رسد، خاطرات شیرینم، دوباره سر از پیله‌ی خود بیرون می‌آورند و مرا با خود به روزهایی می‌برند که یادآوری‌شان لبخندی را کنج لب‌هایم می‌نشاند.
11 12سالم بود. کیسه‌‌‌‌ای داشتم که درونش یک جانماز سبز بود. گوشه‌ی سمت چپش را با یک سربند قرمز یاحسین دلربا کرده بودم. اذان مغرب را که می‌شنیدم چادر مشکی‌‌ام را سر می‌کردم و خودم را به مسجد محله ‌مان می‌رساندم. بین دو‌نماز مفاتیح کوچکی را که مادرم برایم خریده بود باز می‌کردم و پشت‌بند پیرمردی خوش صدا، دعای ماه رجب را زیر لب زمزمه می‌کردم.
ماه رجب، ماه رحمت و بخشندگی خداوند است. در این ماه ریسمانی بین خدا و بندگانش مقرر است که اگر هرکس چنگی به آن بزند به وصال با خدا می‌رسد.
مفاتیح را که ورق می‌زدم دعایی را دیدم که حال دل این روزهایم را عوض کرد.

اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاَْمْنِ وَ الاْیمانِ، وَ السَّلامَةِ وَ الاِْسْلامِ، رَبّی وَ رَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ؛ خدایا این ماه را بر ما نو کن به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام، پروردگار من و پروردگار تو (ای ماه) خدای عزوجل است.

به قلم: سیده مهتا میراحمدی

15825703437a2c1582-1bc3-4801-b11c-981b7cae515e.jpeg

این الرجبیون. شهر الله الاصب ماه رجب هلال ماه رجب ویروس کرونا.
نظر دهید »

حاج قاسم های فردا

ارسال شده در 26ام دی, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, تجربه زیسته

صدای گریه‌هایش را که شنیدم، به سرعت خودم را به بیرون از آشپزخانه رساندم و با چشمانم پسرک را رصد کردم. این ادا و اطفارش برایم جدید بود. دستمال کاغذی‌ای جلوی بینی‌اش گرفته بود وبه صفحه‌‌ی تلویزیون نگاهی می‌انداخت و از خودش صدای گریه در می‌آورد. چشمم را از روی پسرک برداشتم و به تلویزیونی که صدایش قطع شده بود خیره شدم. عکس و فیلم‌های حاج قاسم را نشان می‌داد.

قربان صدقه‌ی ریختش رفتم که این‌چنین از ما تقلید می‌کرد. انگار فهمیده بود که من و پدرش به حاج قاسم ارادت داریم و او هم با این گریه‌ی‌های ساختگی کودکانه‌اش به من فهماند که او هم شرایط را درک کرده است.
یک لحظه بغض کردم و رو به روی عکس سردار ایستادم و گفتم: سردار دعا کن تا پسرم یکی از حاج قاسم‌های فردایی نه چندان دور باشد.

 

 

انتقام سخت حاج قاسم حاج قاسم سلیمانی سردار دلها سردار سلیمانی نماهنگ انتقام سخت
نظر دهید »

بادیگارد...

ارسال شده در 1ام دی, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, کتابخوانی


یک‌ سالی می‌شود که نیمی از کتابخانه خانه‌مان را کتاب‌های شهدای مدافع‌حرم نشر روایت فتح، پر کرده است. راستش را بخواهید هرچقدر هم این کتاب‌ها را بخوانم باز برایم جذابیت دارد. زندگی هر یک از این شهدا برایم درسی ست که دریای معرفت را به رویم گشوده است.
شاید همه شما اسم شهید عبدلله باقری
یا همان بادیگارد جناب اقای احمدی‌نژاد را شنیده باشید که در سوریه شهید شده ‌است. اما شناختن این شهید بزرگوار با همین یک خط کافی نیست. کتاب بادیگارد روایتی از حرف‌ها و خاطرات ریز و درشت نشنیده از این شهید بزرگوار است که از زبان مادر، همسر، برادر و دوستان این شهید روایت شده است تا ما با شخصیت و زندگانی این شهید از نزدیک آشنا شویم.
بخواهم به طور کلی برایتان از این کتاب بگویم همین یک جمله کافی ست، عبدالله خود خود واقعیش بود. سعی داشت فقط و فقط خدا از او راضی باشد. سعی داشت اگر مسئولیتی را برعهده می‌گیرد به بهترین شکل از پس آن بر بیاید تا خدا از او راضی باشد .
شهید عبدلله باقری به خاطر عقاید و ایمانش از همسر و دخترانش گذشت تا محافظ حرم شود.
کاش می‌شد همه ما در هر پست و مقامی که هستیم و یا همین خانواده، مسئولیت‌هایمان را به درستی انجام بدهیم.
ان‌شالله همه‌ما پیرو راه شهدا باشیم.

به قلم: سیده مهتا میراحمدی


1577031036303494b1-b6f6-4d63-91f5-3b1bbbd3838b.jpeg

بادیگارد معرفی کتاب
نظر دهید »

بانوی قم

ارسال شده در 14ام آذر, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روزنگار, مناسبت‌ها

خاک قم با قدوم با برکتت شرافت یافت، همان صبحی که مَرکَب ایستاد و قدم براین خاک گذاشتی. دُرست مثل روز 10 ماه ربیع‌الثانی که در دامان خاک پیکرت مطهرت آرام یافت. نور وجودت چنان جاذبه‌ای داشت که عُلمای دین، مجاورِ بارگاهت شدند.
مجاوران حریمت هر صبح با خواندن زیارت نامه‌ی مخصوص تو روز را آغاز و متبرک می‌کنند. بانو تو با همه‌ی امام زاده‌ها فرق داری، در روایت آمده: « مَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنة» این کلامِ بزرگی است.
ای دخترِ ولی خدا، ای خواهرِ ولی خدا، ای عمه‌ی ولی خدا سلام برتو.
دخترِماه، بانوی آب و آینه آرامشِ واقعی همین بغلِ‌ گوشمان توی حرمت، دل و جان‌مان را از هرچه تشویش دور می‌کند. خانه خرابی ما عشاقت بانو، به جز وصل و رسیدن به حرمت تسکینی ندارد. در میانه‌ی راه دو حرم خانه دارم، با پای جان کمتر توفیق حضور دارم، با پای دل اما بیشتر. مجاور نیستم اما گاه‌گاهی مسافِر کوی محبت می‌شوم.
آخر دلِ مرددم به کدام سو راهی شود؟ عقل می‌گوید: (با حضور در قطعه‌ای از بهشت، قلبِ برادر را نیز خواهی کشاند به همان سو. مصمم‌تر دل می‌سپارم.)
تو کریمه‌ای و ما دلبسته‌ی خاندان کرم. کریمه می‌داند چه می‌خواهیم ما را بی جواب نمی‌گذارد. شفاعت‌مان کن.

به قلم خودم
نظر دهید »

هفته‌ی سکوت

ارسال شده در 4ام آذر, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, تجربه زیسته, روزنگار

در هفته‌ای که گذشت، کلی اتفاق رخ داد. دلم سکوت می‌خواست، تا بگذرد این فراز و فرود و حالا می‌نویسم.
شنبه‌ برف پایتخت را سفید پوش کرد و ما دلمان برای برف ندیده قنج می‌رفت، هنوز هم می‌رود.
یکشنبه عده‌ای در خیابان به نشانه‌ی اعتراض داد کشیدند و عده‌ای توی خانه بر سرِ زن و بچه ها‌یشان. دردِ همه‌شان مشترک بود، غصه‌ی دستان خالی و پولی که توی جیب ندارند.
دوشنبه عده‌ای موج سواری کردند، توی خیابان عجیب است اما واقعی. مثل کودکان نا اهل، داد زدند، شکستند، به آتش کشیدند.
دود همه‌جا را گرفت و به چشم ما هم رفت.
سه شنبه هراس به جانمان افتاد، چه خواهد شد؟!
اینترنت که قطع شد، بیشتر به زندگی رسیدیم.
چهارشنبه دلمان آرام گرفت، پدر دوباره دلگرم‌مان کرد. اصلا انگار عادت کرده‌ایم، هر چه که می‌شود سر آخر باید خودش حجت را تمام کند. عصر بود که میهمان به خانه مان آمد، دوباره چشم‌مان روشن شد به دیدار حبیب خدا.
پنج‌شنبه با نیمی امید و نیمی یاس رفتیم برای آزمون و میهمان‌ها هنوز در خانه بودند، ناهارمان را پخته بودند که ما رسیدیم خانه.
خجالت بود که از سر و روی مان می‌بارید.
جمعه از خجالت‌شان در آمدیم و با خورشت کرفسی جاافتاده پذیرایشان شدیم. عصر جمعه دلگیرتر شد، زمانی که میهمانان راهی شدند و ما تنها ماندیم.
یک هفته پر از فراز و نشیب، اعتراض و آرامش، شلوغی و تنهایی گذشت.
آن‌جایی که دخترکم هم غم بنزین دارد وبنزین رو به پایان موتور توی بازی‌اش را نشانم می‌دهد، لبخند تلخی روی لبانم می‌نشیند.
غم بنزین گران‌شده هنوز بر دل بعضی‌ها مانده و بعضی هم یادشان رفت.
حالا نُقل دهان‌ها یارانه‌ی معیشت دولت است، چه کسی گرفته و چه کسی نگرفته؟!
این هم فراموش خواهد شد، مثل بیشتر اتفاقات.

به قلم خودم
نظر دهید »

روزِ شکلاتی

ارسال شده در 22ام آبان, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روایت‌های دخترانه, تجربه زیسته, روزنگار

توی کلاس بیست و پنج نفری‌شان، خودش و یکی دو نفرشان مظلوم واقع می‌شوند. اکثر کلاس نگرشی متفاوت دارند.
یکی‌شان با اینکه نامش زهراست، می‌گوید: (پدر و مادرم اجازه نمی‌دهند روسری سر کنم).
رامیلا می‌گوید:(ما توی خونه به جز چادر جشن تکلیفی که مدرسه داده چادر نداریم، این را با احساس افتخار می‌گوید).
رومینا و آیدا دوستی‌شان به خاطر کارتون دختر کفشدوزکی با هم گرم‌تر شده‌است. دختر کفشدوزکی قهرمان این‌ روزهای آن‌هاست.
سر صف نماز جماعت نیمی از آن‌ها سرشان به همه‌جا گرم است و به شوخی می‌گذراندند، اما بعد از نماز زهرایی از کلاس دیگر با صدای بلند آیه” إِنَّ اللَّهَ وَمَلَآئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيما احزاب - ۵۶” را می‌خواند و شیرینی‌اش به دل و جانِ دخترکم نشسته که با ذوق برایم تعریف می‌کند.
همه‌ی این‌ها روز نگاری‌های اوقاتی‌ست که دخترم توی مدرسه هست.
به رسم هر سال شکلات ها را دانه‌دانه توی پاکت می‌ریزم و تاکیدم بر این است که حتما به همکلاسی‌هایت بگو به خاطر ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله است.
شاید تلنگری باشد برای این دخترکان تا به خاطر بیاورند ما مسلمان به دینی هستیم که رسولش برای راه یافتن ما خیلی تلاش کرد و کامشان شیرین شود از میلاد این مولود.

به قلم خودم
نظر دهید »

مغالطه‌ی بی منطق

ارسال شده در 18ام آبان, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, تجربه زیسته

نگاه مردم به یک‌سری از چیز‌ها باعث می‌شود، شجاعت ریسک را نداشته باشیم و از انجام برخی از کارها باز بمانیم.
مثلا وقتی با کلی ذوق وسیله‌های ترشی را ریز کردی و سرکه ریختی، بعد از چند مدت که خراب شد. می‌گویند:«دستت برای ترشی خوب نیست».
گلدانهای توی راه‌پله که زرد و نزار می‌شوند. آرایشگاه که می‌روی و بعد اتفاق ناخوشایندی می‌افتد، و چندین اتفاق دیگر.
دستی در کار نیست! این احساس ماست، که باوری این‌چنین ساخته‌است.
خانمی که ترشی‌هایش خوشمزه می‌شوند، بعد از کلی تجربه و چند بار خراب‌کاری به این دستور رسیده است.
گلدانی که رسیدگی نشود، خواه ناخواه خشک خواهد شد.
اتفاقی که قرار است رخ دهد ربطی به آمد داشتن یا نداشتن دست آرایشگر ندارد.

به قلم خودم
نظر دهید »

مسیر عاشقی

ارسال شده در 21ام مهر, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, مناسبت‌ها, تجربه نگاری اربعین

دور و برت پر از صداست.
هلابیکم را که می‌شنوی، پیش خودت می‌گویی. چه خوش آمدی خسته‌ی راهم و غبار نشسته به چهره‌ام؟! سفر در واقعیت جور دیگری بود و غیر از آنچه که همیشه شنیدم. زبان به دهان می‌گیری و دم نمی‌زنی. دم نزدن صبوری می‌خواهد صبوری.
مسافرِ سفری متفاوت که توی آن بیابانگرد می‌شوی برای معشوقت. کمی که می‌گذرد، احساسِ عشق زیر پوستت می‌دود. همه چیز را خوب می‌بینی، نیش را نوش‌ِ‌جان می‌کنی. دل‌خوشی به وصالی که نزدیک است. جاده کم‌کم تاب پاهای تاول زده‌ی تو را ندارد.
این‌جا آسمان دست می‌گشاید و تو را مثل کبوتر پر می‌دهد سوی منزلِ مقصود.

به قلم خودم
7 نظر »

ج مثل جامانده

ارسال شده در 21ام مهر, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, تجربه نگاری اربعین



امروز و فردا زائران دم آخری کربلا هم کوله‌هایشان را روی دوش می‌اندازند و راهی کربلا و پیاده روی عظیم اربعین می‌شوند.
فضا برای همه‌ی ما جاماندگان سنگین است. با هر کلیپی که از تلویزیون پخش می‌شود، با هر پخش زنده‌ی کربلا، هرکجای خانه که باشیم، بغض‌مان یک‌دفعه می‌ترکد و خودمان را به صفحه تلویزیون نزدیک می‌کنیم و آهی از سویدای دل می‌کشیم.
من جاماندم. دو سال است که اوضاعم همین است. حالا بنشینم غصه بخورم و مثل سال گذشته با حسرت به تلویزیون خیره بشوم؟ یا غر بزنم که به خاطر داشتن دو تا بچه‌ی کوچک مجبورم توی خانه بمانم و از این سعادت دور بمانم؟ یا اینکه با همسرم بدرفتاری کنم و او را مقصر بدانم؟ نه! شاید قسمت بوده من جابمانم و از پشت جبهه‌‌ی پیاده‌روی عظیم اربعین حسینی یک نفر را آماده کنم و به او خدمت کنم.
ما زن خلق شده‌ایم که در هر شرایطی استوار باشیم. در دلمان حسرت زیارت، شوق دیدن ضریح امام حسین علیه‌السلام در دلمان تلاطم انداخته، اما حسینی بودنمان شرط است نه رفتنمان.!
حالا که قسمت نبود زائر آقا باشم، مینشینم و زائران را، راهی می‌کنم. به زواری که برای رفتن دو دل است، انرژی می‌دهم. به کسی که کودکش را بهانه می‌کند، امید می‌دهم. باید هرکاری که از دستم بر می‌آید انجام بدهم تا همه‌ مثل من، خاطرات خوب اربعین توی دل‌ِشان، ثبت و ضبط شود.
دلم خیلی می‌خواست من هم می‌نوشتم حلال کنید عازمم، اما باید بگویم، زوار اربعین به سلامت سفر ولی، یادی کنید، از آنکه قسمتش نشد سفر….

به قلم: سیده مهتا میراحمدی

پ ن: کلیپ تولیدی ست و برای اربعین 2سال پیش است.


#تجربه_نگاری_اربعین جامانده
1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس