بسم الله
بچههای همسایه قالیچهای گوشهی کوچه پهن کرده بودند و با هم مشغول خالهبازیشان بودند. چنان جدی بازی میکردند که انگار آنجا خانه واقعیشان است و آن نسبتها و سمتها را در دنیای واقعی دارند. من و همه کسانی که از کنارشان میگذشتیم، از جدیت بازی و دعواهای گاهوبیگاهشان خندهمان میگرفت. یک لحظه با خودم گفتم:« این چند دقیقه را با اینکه از اولش خودشان هم میگویند برویم خالهبازی کنیم و میدانند چند دقیقه بعدش باید همه چیز را جمع کنند؛ باز چقدر جدی میگیرند!»
بازی بچهها، به ذهنم تلنگر زد. فکر کردم بله، کارهای ما هم کم از بازی بچهها ندارد. با اینکه میدانیم چند روزی بیشتر مهمان این دنیا نیستیم اما دو دستی، سفت و محکم آن را چسبیدهایم. آنقدر محکم که احتمالا خدا و فرشتهها هم به این جدیتمان خندهشان میگیرد. بدترین قسمتش اما، زمانی است که در قیامت همه دور خالهبازیمان جمع شوند و لحظه به لحظهی آن را ببینند و از اصل ذات ما با خبر شوند. نگرانی از آن لحظه تمام وجودم را گرفت، اما بعد یاد قسمتی از مناجات شعبانیه از حضرت امیر افتادم که میفرمود:«إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبا فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى [إِلَهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَ ] إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ»؛ «خدايا گناهانى را در دنيا بر من پوشاندى، كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم، گناهم را در دنيا براى هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردى، پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن»
به قلم: #سحر_سرشار