همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49

نسیان صبحگاهی

ارسال شده در 19ام فروردین, 1396 توسط روشنک بنت سینا در بدون موضوع

اگر آب نخورم، سر کلاس رفتنم بر فناست. هر کسی نداند فکر می کند این موقع صبح دلی از عزای کله پاچه هایِ بز و گوسفندهای مش غضنفر درآورده ام. ولی مردم چه می دانند که این عطش ناشی از گرمای عشق مادرم به تنها دخترش و حرف های بلاتشبیه عاشقانه ای است که هر روز در گوشم زمزمه میکند؛

_ اگه شانس داشتم که دخترم مثل دخترای مردم صبحونه خور میشد، هی دخترای مردُمو میبینم و تو رو میبینم، میگم الآنه که سکته کنم. برو یه نگا تو آینه به خودت بنداز، چه طور روت میشه بری سر کلاس؟

_ مامان غصه نخور باربی بودن این روزا مُده مُد. دخترای مردم خودشونو می کشن تا مثه من بشن. کم ناشکری کن، یهو دیدی تو این خیابونا رفتم زیر ماشین هاااا. تازه، مگه دست منه وقتی اشتها ندارم.

با این حرف ها حرص اش بیشتر می شود و من برایش دست تکان می دهم و می گویم “خداحافظ مامان حِرصو، کم حرص بخور پیر میشی".

دستم را طبق قرار روزانه زیر آب سرد کنِ کنار در کلاس، کاسه می کنم و با هر قلپ آب یکی دو لیتر آب را به درون مری و خزانه ی شکمم پمپاژ می کنم. خنکی آب از روی زبانم سُر می خورد و پایین می رود. استاد وارد کلاس می شود و در را می بنند. سرم را بلند می کنم، شیر آب را می بندم، دستم را با مانتو خشک می کنم و پشت سر استاد وارد کلاس می شوم. سلام می کنم و می گویم: استاد داشتم آب می خوردم. می روم و روی صندلی ام روبروی استاد می نشینم.
_ واااای….
_ چی شد؟
خنده ای می کنم و می گویم: هیچی استاد، مثلا من روزه بودم و یه شکم آب خوردم.
مریم از آخر کلاس می گوید: استاد روشنک هم روزَشو می گیره و هم هر روز آب می خوره، هم دنیا رو داره و هم آخرتو.
دوباره خطالب به استاد می گویم:  استاد نمی دونم چرا یادم میره روزه ام. دیروز صبح برنامه بود و شیر و کیک می دادند، وقتی شیر و کیکم رو خوردم تازه یادم میاد که روزه بودم.
روز قبل تر، رویا شیرینی عروسیش رو آورده بود اولی را نوش کردم، وسط شیرینی دومیو یادم اومد که روزه ام.

استاد می گوید: این فراموشی ها مال غیر از ماهِ رمضونه و الا در ماه رمضون که اگر روزه هم نباشیم فکر می کنیم روزه ایم.

 

روشنک بنت سینا

نظر دهید »

زیر سقف دودی

ارسال شده در 17ام فروردین, 1396 توسط kamali در روایت‌های همسرانه, نقد فیلم

«زیر سقف دودی» پوران درخشنده دردناک بود. 
داستان طلاق عاطفی، داستان رابطه‌ی خارج از ازدواج مرد، تنهایی و بی‌اعتماد‌به‌نفسی رقت‌بار زن، داستان جوانی که از رابطه و محبت بین والدین‌اش هیچ خاطره‌ای نداشت.
دردناک‌تر اینکه با تمام انصاف و بی‌طرفی‌ای که سعی شده بود رعایت شود، باز هم همه‌چیز بر سر زن داستان کوبیده شد‌. که به خودش نرسیده بود، وقف کودکش شده بود، حرفش را نزده بود، سنتی و خجالتی بود و به قول روانشناس فیلم، نمی‌توانست درباره زنانه‌ترین بخش جسم و روحش دو خط حرف بزند! 
نقش مردها چیست؟ 
اگر زنی دچار تمام این‌ها شد، مرد خانه حق دارد برود و یک رابطه‌ی دلچسب پنهانی را شروع کند؟
پس جایگاه همراهی، همسری، همنفسی و وفاداری کجاست؟ 
زن باید همیشه به همه‌ی ابعاد وجودی خود و همسرش برسد، خانه‌دار و عاقل و عاشق و مهربان و چه و چه باشد تا خیانت نبیند. همین؟ 
متأسفانه جامعه‌ برای وفاداری تره هم خرد نمی‌کند و هر روز مجوز تازه‌ای برا خیانت صادر می‌شود…

 

 

2 نظر »

غرزدن های شیرین من :)

ارسال شده در 16ام فروردین, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه

هرروز بهانه گيرتر مي‌شود، طوري كه خسته‌ام مي‌کند و بايد همه وقتم را به بغل كردنش بگذرانم.


تا مي‌آيم ظرف‌های نهار يا شام را بشویم، به پاهايم آويزان مي شود كه الا و بلا بايد مرا بغل كني تا من هم ببينم كه چه كار مي‌کني. زير لب غرغر مي‌كنم كه اي خدا خسته شدم، شب تا صبح بايد ناز اين بچه را بكشم، با زور يك قاشق غذا در دهانش بگذارم آخر سر هم يك كيلو وزنش اينور و آن‌ور شود٬ دكتر بهداشت بهم تذكر می‌دهد. اما با اين حال هروقت كه خسته مي‌شوم رو به آسمان مي‌کنم مي‌گويم: خدايا راضي‌ام به رضاي خودت همه‌ي اين كارها را فقط براي رضاي خودت انجام مي‌دهم و خدا راشكر مي‌كنم. حالا اين وروجك خوابيده است و قبل خواب چنان قربان صدقه‌اش رفتم كه غش غش مي خنديد.


با همه سختي‌ها خوشحالم كه تو را دارم دخترم ، امروز دعا كردن را ياد گرفتی، زماني كه مي گويم خدارا شكر كن دستان كوچكت را بالا مي‌آوری و لب‌هایت را تكان مي‌دهی.
دلتنگ خنده‌هایت می‌شوم وقتی می‌خوابی

غر زدن غرزدن های شیرین من
1 نظر »

رمیصا ...

ارسال شده در 23ام اسفند, 1395 توسط kamali در بدون موضوع

یا لطیف

شاید برایتان سوال باشد که چرا آدرس وبلاگ، رمیصا(RAMISA) انتخاب شده و اصلا رمیصا یعنی چه؟

«رمیصا نام یکی از زنان فداکار صدر اسلام با کنیه «ام سلم» است. «ام سلم» از شخصیت‌های اجتماعی صدر اسلام است که در جنگ احد در کنار پیامبر جنگید تا به شهادت رسید»

زنانی که در صدر اسلام در کنار پیامبر(ص) می‌جنگیدند و فعالیت اجتماعی را در کنار مسئولیت‌های زنانه‌شان می‌پذیرفتند، دغدغه داشتند، راه می‌افتند و دست روی دست نگذاشته بودند، به زنان عصر ما که هزار و چهارصدسال این‌طرف‌تریم شباهت زیادی دارند. با همین شباهت ساده می‌توان گفت ما همه رمیصائیمـ با همان عاقبت ان‌شاءالله … 

 

 

2 نظر »

سنگین‌تر از سنگین

ارسال شده در 23ام اسفند, 1395 توسط kamali در بدون موضوع

یالطیف

آنقدر برای ساختن یک وبلاگ ساده دور سر خودم چرخیده‌ام که الان تنها کاری که می‌توانم بکنم غُر زدن است. 

عزیزی بود که می‌گفت ما آنقدر در مومن کردن بچه‌هایمان عجله می‌کنیم که همه چیز خراب می‌شود و نتیجه عکس از آب در می‌آید. نمی‌گذاریم بچه‌مان بزرگ شود، کمی با مسائل و مشکلات دست و پنجه نرم کند، مفهوم دعا را بفهمد، درباره‌ی همسایه و مردم‌داری احساس نیاز کند، از دوستی و دوست‌داشتن سردرآورد تا بفهمد معنای آیه‌های لبریز از مفهوم قرآن را تا با پوست و گوشتش درک کند حکمت‌های نج‌البلاغه را. همه را همان اول کار سرریز می‌کنیم توی روح‌اش و وقتی بزرگتر شد آنقدر همه چیز برایش پیش‌پا افتاده و ساده و تکراری می‌آید که همه‌ی آن آیه‌ها و حکمت‌ها و سخنانی که می‌تواند صدها زندگی را از منجلاب نجات دهد، با فرزند ما هیچ کاری نمی‌کند. 

حالا شده داستان این کوثربلاگ جان که آنقدر یک‌دفعه هیجان‌زده شده‌ایم و خواسته‌ایم کامل و بی‌نقص عمل کنیم که هر آنچه از تمام سرویس‌های وبلاگی جالب و کاربردی دیده‌ایم چپانده‌ایم این تو در حالی که الان اصلا وقتش نیست. بنده به عنوان یک طلبه نوپا که تازه می‌خواهم یک وبلاگ بسازم، ترجیحم کلی امکانات متفاوت نیست که با آن وبلاگی در حد و اندازه‌های یک سایت درآورم. من مهمترین نکته برایم کاربری ساده است که با چند کلیک و دو خط آموزش بتوانم وبلاگم را بسازم. با این دور سر خود چرخاندن من فقط اعتماد به نفسم را از بین می‌برید و حالم را می‌گیرید و می‌روم و عطای وبلاگ را به لقایش می‌بخشم. 

این هزارتویی که وجود دارد، این از کوثربلاگ به کوثر نت و از این به آن چرخاندن لقمه دور سر است و بی‌هویت کردن کوثربلاگ. 

لطفا ساده‌تر باشید

ب

غر زدن
1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس