روزها همچنان میگذرند، مانند اسبی که در حال تاختن است.
اسبی که چموش و تیزپا است و صاحبش را میشناسد اما آنقدر بیرحم است که رم میکند و صاحبش را بر زمین میکوبد…
این انسان است که افسار اسبش باید در دستانش باشد.
اگر از لحظه لحظه عمرش نهایت استفاده را ببرد این اسب چموش را رام خود کرده است و در مسابقه زندگی از همه رقیبان جلو میافتد و بعدها حسرت تلف شدن عمرش را نمیخورد.
بدا به حال آنکس که نتواند این اسب چموش را رام خود نماید، عمرش سپری گردیده است، دستانش خالی خالی است.
به عقب مینگرد و افسوس میخورد.
ای کاش جوانیام با تلاش و کوشش سپری میشد.
ای کاش لحظات عمرم را با بطالت صرف خوشگذرانی نمیکردم…
افسوس دیگر، کارساز نخواهد بود، عمر به پایان گشته و آنهمه وقت هدر رفته ، باز نمیگردد…
از این لحظه، اسب زندگیمان را رام خود کنیم و نگذاریم بر زمینمان زند.
به قلم:#زهرا_یوسفوند
موضوع: "بدون موضوع"
“من عرف نفسه فقد عرف ربه”
هرکس در شناخت خود موفق شد، خالق جهان را نیز میشناسد. آری خداشناسی از مسیر خودشناسی میگذرد. اگر وجودت را شناختی میتوانی فرزند ششماهه قربانی کنی و بدون چونوچرا سر بدهی.
مولایمان اباعبدالله “علیهالسلام” خودش را شناخته بود که اینگونه همه چیزش را فدای اسلام کرد و قربانی به پیشگاه خدا برد.
روز عرفه بود، یک روز به عید و قربانی مانده، مولایم بهترین قربانی را برگزید.عزیزترینها و نزدیکانش را به خدا هدیه داد، جان شیرینش را قربانی کرد. “عرف ربه” در او به اکمال رسید. مردم روز عید قربان به قربانی گوسفندان خود پرداختند، اما قربانگاه اصلی دهم محرم اتفاق افتاد. بهترین بندگان روز موعود در خون خود غلطیدند ، با گذشت از تمام هستیشان مانع از نابودی اسلام شدند.
عدهی بسیاری در رویای شیرین و زودگذر دنیا طی طریق میکردند. گوششان کر بود و چشمانشان کور، ندای “هل من ناصر"مولا را نشنیدند و تا ابد مورد لعن قرار گرفتند.
“من عرف نفسه فقد عرف ربه”
هرکس در شناخت خود موفق شد، خالق جهان را نیز میشناسد. آری خداشناسی از مسیر خودشناسی میگذرد. اگر وجودت را شناختی میتوانی فرزند ششماهه قربانی کنی و بدون چونوچرا سر بدهی.
مولایمان اباعبدالله “علیهالسلام” خودش را شناخته بود که اینگونه همه چیزش را فدای اسلام کرد و قربانی به پیشگاه خدا برد.
روز عرفه بود، یک روز به عید و قربانی مانده، مولایم بهترین قربانی را برگزید.عزیزترینها و نزدیکانش را به خدا هدیه داد، جان شیرینش را قربانی کرد. “عرف ربه” در او به اکمال رسید. مردم روز عید قربان به قربانی گوسفندان خود پرداختند، اما قربانگاه اصلی دهم محرم اتفاق افتاد. بهترین بندگان روز موعود در خون خود غلطیدند ، با گذشت از تمام هستیشان مانع از نابودی اسلام شدند.
عدهی بسیاری در رویای شیرین و زودگذر دنیا طی طریق میکردند. گوششان کر بود و چشمانشان کور، ندای “هل من ناصر"مولا را نشنیدند و تا ابد مورد لعن قرار گرفتند.
بهقلم: #زهرا_یوسفوند
حاجیان باردیگر مثل پروانه به گرد کعبه میگردند. تمام توجه مسلمین اهلزمین وحتی آسمانیان به چهاردیواری مشکیپوش با عظمت است.
خانهی کعبه قبلهی ماست، میراث ابراهیم خلیل، محل هبوط فرشتهها، محل ولادت مولای مهربانیها، مطاف حاجیان در حج، سنگفرشش پابوس بهترین مخلوقات خدا و… .
نمازهایمان به طرف کعبه و خواب و تطهیر به سمتش مستحب است.
از آغاز تا انجام با او نفس میکشیم و ظهور جریان یاد محبوب را در زندگی میبینیم.
آرزوی دل هر مسلمانی وصال به کوی محبوب است. میهمان شود، تا صاحبخانه او را غرق در رحمت کند. هر زائری که میرود، انگار تکهای از قلبت را با خود میبرد.
امید داری، این تکهتکهها روزی جمع شوند و خودت را آنجا ببینی.
در هوایی که مولایت نفس میکشد، طواف میکند.
مولا جان!
هرجای دنیا هستی، دلم آنجاست.
به قلم:#بهاره_شیرخانی
بسم الله
#به_قلم_خودم
?دوربین مخفی خدا?
برای انجام کاری باید داخل شهر میرفتم، سرایستگاه سوار تاکسی شدم، چند متری نرفته بودیم که دیدم خیابان تا حدی شلوغ شده، راننده علت را پرسید، ماجرا از این قرار بود که: خودرویی متوجه مامورین راهنمایی و رانندگی نشده و دور میدان خلاف رفته بود. پلیس آمد بود تا او را جریمه کند و راننده یکسره اصرار و پافشاری که متوجه شما نبودم، اگر شما را میدیدم، خلاف نمیرفتم.
قدری با خود فکر کردم که برای یک جریمه ساده این همه اصرار و پافشاری، اما آیا زمان ارتکاب گناه هم، همین قدر نزد خالق یکتا برای بخشش گناه اصرار میکنیم؟!
مگر آیه صریح قرآن نیست که:
“أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ”
آیا او ندانست که خداوند( همه اعمالش را) میبیند؟!
ما را چه شده که دوربین مخفی پلیس راه را قبول داریم و این همه برایمان مهم است، اما خدایی که عالم محضر اوست و دوربین مخفیاش همیشه و همهجا فعال است را گاهی بدست فراموشی میسپاریم!!
به قلم:#سحر_سرشار
چند روزیست که روی مبل ۳ نفره گوشه خانه اطراق کردهام، پلک نمیزنم و تمام حواسم را داده ام تا هرچیزی از مقابل چشمانم گذشت را گیر بیاورم و شکارش کنم، پاشنههای پایم به نوک انگشتانم حسادت میکنند و دلشان برای لمس کردن زمین یک ذره شده است، دست خودم که نیست، امان از این نقطه ضعفم که به تازگی کشفش کردهام، شاید نقط ضعف خیلی از خانم ها هم باشد، اما دیگر به ستوه آمدم، تازه بعد از چند روز به خودم آمده بودم که دوباره سر و کله موش پیدا شد و سرصبحی جیغ من را در آورد و دو سوته، به روی مبل ها پناه آوردم، همینطور داشتم زیرلب خدا خدا میکردم و از ترس لب هایم را گاز میگرفتم که از کنار در، موش کوچولو بیرون رفت، سریع از روی مبل با زلزله ای که توی تنم افتاده بود پایین آمدم و دمپایی کنار در را برداشتم و با ترس پرت کردم گوشه پادری تا از رفتن موش خیالم راحت شود، آخیشی گفتم و دوباره روی نوک انگشتان پاهایم به عقب برگشتم، زینب میخندید و میگفت:« چیشده مامان؟ موش اومده؟» به خودم آمدم و آرامش دخترک را دیدم و یک تشر درست و حسابی به خودم زدم:«از بچت خجالت بکش اون آروم نشسته سرجاش و هیچ ترسی نداره اما تو مثل اسپند روی آتیش بالا و پایین میپری» این بار دوباره لب هایم را گاز گرفتم و گفتم:« از عذاب قبر و وسوسه شیطان هم اینجوری مثل بید میلرزی یا نه؟؟! به خودت بیا دختر>>گاهی یک نقطه ضعف کوچک و یا یک گناه کوچک میتواند مسیر زندگیمان را عوض کند و مارا دیرتر به سعادت برساند، همه چیز دست خودمان است.
حالا همهی این اتفاقات ترسناک به کنار، به پسرک نگاه میکنم و میگویم:<< نگاه کن علی، موش هم فهمیده تو دندون دراوردی، اومده دندوناتو بخوره و بره :) »
بسم الله
#به_قلم_خودم
ویروسی به نام آلزایمر
ویروسی که خاموش و بیصدا کارش را شروع میکند. این ضرب المثل معروف را همه شنیدهایم که” از آن نترس که های و هوی دارد، از آن بترس که سر به تو دارد” و واقعا هم باید از این ویروس سر به زیر ترسید.
نمیدانم در پزشکی جز کدام دسته ها، گروهبندی میشود، اما برای من ویروس است حتی بدتر از سرطان، ویروسی که آرام آرام تمام وجود پاره تنم را فرا گرفته و ذره ذره آب شدنش را جلوی چشمانم به نظاره مینشینم.
وقتی قرآن تلاوت میکردم و به این آیه "وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ قَدیر ٌ
« خدا شما را بیافریده و باز جانتان را بگیرد و از شما کسى باشد که به پستترین دورانهاى عمر( پیری و فرتوتی) رسد تا پس از دانایى هیچ نداند که خدا دانا و تواناست. »” میرسیدم با اینکه در این مورد هم فیلمهایی را دیده بودم و هم از اطرافیان صحبتهایی شنیده بودم، اما هیچ درک درستی در این باره نداشتم تا زمانی که برای اولین بار علائم اولیه آن را در وجود مادرم دیدم.
بعد از چند ماه که شرایط مادرم بدتر شد، به پزشکی که یکی ازدوستان معرفی کرده بود مراجعه کردیم، اما پس از معاینه متاسفانه بخاطر سابقه سکته مادرم، امکان تجویز داروی جدید برایشان وجود نداشت و تنها در نسخه پزشکشان مدارا تجویز شد.
در اینترنت دنبال علائم آلزایمر در هر مرحله و راهکاری برای کند کردن اثرات آن بودم که به تفسیری از همین آیه برخوردم: “این آیه شریفه شخص یا اشخاص خاصی را مدنظر ندارد، بلکه میخواهد به انسانها بفهماند که فکر بشر محدود است و نمی تواند کاملاً بر معلومات خود احاطه علمى و شهودى داشته باشد و هر علمی که دارد از نعمتهای الاهی است و نباید به آن مغرور باشد.
در حقیقت این آیه شریفه تذکری است برای آنان که به بازیچههای دنیا سرگرم شده و از آخرت غافل ماندهاند.”
واقعا غرور و غفلت تا به کجا؟
با خود لحظهای فکر کردم و خودم را در شرایط مادرم تصور کردم، منی که به خیلی از داشتهها و تواناییهایم فخر میفروشم، روزی میرسد که من هم، همین شرایط را پیدا کنم، آن زمان دیگر حتی اسامی عزیزانم را به یاد ندارم یا ساده ترین امور را قادر نیستم به تنهایی انجام دهم، پس این همه غرور از علم و دانستههایم تا کجا؟!
به قلم:#سحر_سرشار
بسم الله
#به_قلم_خودم
به گفته رهبرم قرار بود زلزله مایهی پیشرفت دیارم شود. با تمام تلاشها و اقداماتی که انجام شده و منازل بسیاری از افراد تا حدودی سر و سامان داده شده، اما سوءاستفادههای زیادی هم صورت گرفته، از پیمانکارانی که به جای ۱۰واحد همزمان۳۰-۴۰ واحد تحویل گرفتند و خودشان هم دیگر نمیدانند به کدام یک برسند، تا صاحبخانههایی که قیمت منازلشان چند برابر شد.
هر بار که مشکلی پیش میآید اولین گزینهای که زیر سوال میبریم مسئولین است، آن موضوع سرجایخود، اما گاهی اوقات خودمان نیز به همدیگر رحم نمیکنیم.
حدود یکماه بعد از زلزله صاحبخانه بخاطر تعمیرات یا به بهانه تعمیرات تا بعد از تعطیلات مهلت داد تا خانهاش را خالی کنیم. اوایل که دنبال خانه میگشتیم فقط با یک جواب روبهرو میشدیم: «الان فصل خانه نیست از خرداد به بعد دنبال خانه بگردید.»
هر چه به صاحبخانه گفتیم بیفایده بود، بعد از تعطیلات کار من و داداشی شده بود از صبح علیالطلوع دنبال خانه بودن؛ حتی گاهی تا ۱۱-۱۲شب، اما هر چه بیشتر میگشتیم کمتر مییافتیم. خانهای که تا پارسال کسی نگاهش نمیکرد، قیمتش سرسامآور شده بود، مانده بودم همین مردم که در لحظه زلزله به تنها چیزی که فکر میکردند، نجات جان خود و عزیزانشان بود، چه بر سرشان آمده که باز اینطور به مال دنیا چسبیدهاند و خانهای که در حالت عادی ۵-۴ میلیون رهن داده بودند و حدود ۲۰۰-۳۰۰هزار اجاره، با انصافترینشان شده بود،۱۵-۲۰میلیون پیش و ۵۰۰-۷۰۰اجاره.
بعد از سه ماه گشتن بالاخره خانهای پیدا کردیم، خانه که چه عرض کنم، جایی که حدود یک ماه کار دارد تا به حداقلهای یک خانه برسد، اما باز هم شکر که حداقل چیزی به عنوان سرپناه روی سر من و عزیزانم است و عزیزانم در کنارم هستند. در تمام مدتی که دنبال خانه بودیم به فکر کسانی بودم که همین شرایط را هم ندارند، تمام روز را دنبال لقمه نانی هستند تا عزیزانشان گرسنه نمانند.
مگر وعده خود خدا نیست که: “«اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِیَهً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَاخوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ»؛ (کسانى که اموال خود را شب یا روز، پنهان یا آشکار انفاق مىکنند، مزدشان نزد پروردگارشان [محفوظ]است؛ نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین مىشوند).
بدون شک مفهوم آیه کلّى و جامع است و تشویق به انفاق در راه خدا در اشکال مختلف است، آشکارا و پنهان، در شب و روز و به کسانى که انفاق مىکنند بشارت عظیمى مىدهد که هم پاداششان نزد پروردگارشان بزرگ است و هم [این که] خوف و اندوهى از گذشته و آینده نخواهند داشت.”
چرا خیلی از ما این آیه را فراموش کردهایم و اینقدر حریص به مال دنیا هستیم.
آخر این همه حرص و طمع تا به کجا؟!….
به قلم: #سحر_سرشار
مولای من!
باز هم جمعه ای دیگر آمد و دلتنگی ما به پایان نرسید.
نمیدانم از چهارده قرن پیش تا کنون که جهان خالی از سروری توست، چند نفر از دلتنگیهای جمعههای نبودنت نوشتهاند.
سالها است که نامت را فریاد میزنیم و با اشکهایمان برای ظهورت “اللهم عجل لولیک الفرج ” سر میدهیم.
همیشه این بیت را با حال دیگری زمزمه میکنم؛
“گفتم گر بیایی مقدمت را گل بچینم
مهربانا گل چه قابل هر دو چشمم فرش راهت”
آری مولاجان! چشمانمان فرش راهت و جانهایمان فدای تو ای یوسف زهرا"سلاماللهعلیهما”
اگر هنوز خالص نشدهایم، تا چشمانمان به دیدن جمال نورانیت منور شود، اما
دلهایمان چنان عاشقت است، که با هر بار شنیدن نامت، آرام و قرار میگیرد.
بهقلم:#زهرا_یوسفوند
خداوندا! به یاد دارم همیشه گفتی: از پدر و مادر برایتان مهربانترم.
فراموش نمیکنم، هروقت به بنبست رسیدم دستی از غیب دستانم را گرفت و نجاتم داد.
حالا اما، مدتی است تو را گم کردهام.
به دنبال نوری هستم تا به تو ختم شود.
چشمانم غیر از سیاهی و تاریکی چیزی نمیبینند.
خدای خوبم! حال دلم خراب است و روز به روز از دنیا و آدمهایش بیزارتر میشوم.
یا رب! میدانم، گناهانم سر به فلک کشیده و پیروی هوای نفسم را بر بندگی تو ترجیح دادم، ولی این را خوب میدانم که در قرآن بارها آیه رحمت تو آمده است.
آیاتی که اگر نبود انسان با اولین خطایش، راه ناامیدی را در پیش میگرفت.
پروردگار مهربانم! از تو فقط امید میخواهم، از تو در گشودهای میخواهم، که غمم را، اندوهم را برطرف کند.
میدانم قدرتت فوق تمام قدرتهاست، در کلام نورت بارها گفتهای:
“یدالله فوق ایدیهم”
پس مرا دریاب که نیازمند نیازمندم ای بی نیاز از همه جهانیان!
بهقلم:#زهرا_یوسفوند