همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 33
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 48

خاطره ای از ماه رمضان کودکی ام

ارسال شده در 2ام خرداد, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

#اولین_روزه_من
#به_قلم_خودم
خاطره ای از ماه رمضان کودکی ام

عاشق پیدا کردن خاطرات گمشده توی سوراخ سمبه های کتاب هایم هستم، سرسجاده ام نشسته بودم، کتاب مفاتیح کوچکم را برداشتم تا دعای ماه رمضان را بخوانم، صفحه های مفاتیح را ورق زدم چشمم به خط زیبای مادرم افتاد، صفحه اول کتاب نوشته بود:<<هدیه به دختر عزیزم، رمضان ٨٦>> لبخندی گوشه صورتم نشست، یاد ماه رمضان آن روزها افتادم، وقتی که هول هولکی افطاری ام را می خوردم و دست داداش کوچولویم را می گرفتم و به مسجد می رفتیم، حالا دلم برای کودکی هایم خیلی تنگ شده، انگار تکه ای از قلبم را توی یک گوشه از مسجد جا گذاشته ام، وقتی به گل های خشک شده لای کتاب نگاه می کنم لحظه هایی را به یاد می آورم که با شوق و ذوق از روی کتاب سوره واقعه را حفظ می کردم، اما این روزها سعادت رفتن به مسجد را ندارم چون علی سه ماهه و زینب دو سال و سه ماهه شده است و مسیرمان دور از مسجد است اما با این حال برای دخترک چادر گل گلی دوخته ام و شب ها بعد از افطار کنار هم نماز می خوانیم ، حالا بعد از یازده سال با دیدن این کتاب مفاتیح کوچک که مادرم آخرین روز ماه رمضان سال ٨٦ به خاطر روزه گرفتن و مسجد رفتن هایم هدیه داده بود، یاد بهترین لحظات زندگی ام افتادم، روز هایی که راه زندگی ام را نشانم داد، کتابی که من را به خدا نزدیک تر کرد، چقدر دلم می خواهد وقتی دخترک اولین روزه اش را گرفت من هم اورا به مسجد ببرم و این کتاب یادگاری مادرم را به او بدهم.

1527095563img_0011.jpg

1 نظر »

خاطره اي از ماه رمضان هاي كودكي ام

ارسال شده در 2ام خرداد, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, اولين روزه من٫, ماه رمضان

عاشق پيدا كردن خاطرات گمشده توي سوراخ سمبه هاي كتاب هايم هستم، سرسجاده ام نشسته بودم، كتاب مفاتيح كوچكم را برداشتم تا دعاي ماه رمضان را بخوانم، صفحه هاي مفاتيح را ورق زدم چشمم به خط زيباي مادرم افتاد، صفحه اول كتاب نوشته بود:<<هديه به دختر عزيزم، رمضان ٨٦>> لبخندي گوشه صورتم نشست، ياد ماه رمضان آن روزها افتادم، وقتي كه هول هولكي افطاري ام را مي خوردم و دست داداش كوچولويم را مي گرفتم و به مسجد مي رفتيم، حالا دلم براي كودكي هايم خيلي تنگ شده، انگار تكه اي از قلبم را توي يك گوشه از مسجد جا گذاشته ام، وقتي به گل هاي خشك شده لاي كتاب نگاه مي كنم لحظه هايي را به ياد مي آورم كه با شوق و ذوق از روي كتاب سوره واقعه را حفظ مي كردم، اما اين روزها سعادت رفتن به مسجد را ندارم چون علي سه ماهه و زينب دو سال و سه ماهه شده است و مسيرمان دور از مسجد است اما با اين حال براي دخترك چادر گل گلي دوخته ام و شب ها بعد از افطار كنار هم نماز مي خوانيم ، حالا بعد از يازده سال با ديدن اين كتاب مفاتيح كوچك كه مادرم آخرين روز ماه رمضان سال ٨٦ به خاطر روزه گرفتن و مسجد رفتن هايم هديه داده بود، ياد بهترين لحظات زندگي ام افتادم، روز هايي كه راه زندگي ام را نشانم داد، كتابي كه من را به خدا نزديك تر كرد، چقدر دلم مي خواهد وقتي دخترك اولين روزه اش را گرفت من هم اورا به مسجد ببرم و اين كتاب يادگاري مادرم را به او بدهم.

 

اولين روزه من
نظر دهید »

مادرانه هاى رمضان

ارسال شده در 2ام خرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روایت‌های دخترانه, تجربه زیسته, اولين روزه من٫, ماه رمضان

ماه رمضاني ديگر بر دفتر عمر قلم خورد و خوشحالي مضاعفي از فراگيري رحمت و بركت همگاني در جاي جاي شهر و قلب مردم آشكار شد.
و باز كه بيشترفكر ميكنم هيچ خاطره بدي كه در اين ماه برايم رقم خورده باشد به ذهنم نميرسد.
آخر مگر ميشود ميزبان خدا باشد و براي ميهمان كم بگذارد،
از كودكي ماه رمضان را دوست داشتم، عطر حلوا برنجي و كتلت هايي كه عزيز جان مرحومم با دستان پرمهرش براي افطارميپخت وبعد سرسفره مرا كنار خود مينشاند هنوز به مشامم ميرسد.
بعدها بزرگتر كه شدم آشپزخانه را از مادرم قرض ميگرفتم تا تمام هنرم را براي تهيه افطار به كار ببندم.
اندك سالي گذشت تا به آنجايي رسيد كه شب19رمضان بعداز احيا ما سه نفره شديم و بركتي مضاعف وارد زندگيمان شد.
دو نسل مادرانه گذشت، حالا مسووليت با من است تا براي دخترجان خاطره بسازم.خاطراتي كه از جنس مهرباني و سادگي است.
والان چهار ساليست طبق سنت هرساله ي مدرسه مان درشب نيمه ي رمضان بر خوان كريمانه امام حسن (عليه السلام)و در شب ولادتش
همراه و همنشين خواهران طلبه ام صفا و نشاطي ديگر
را حس ميكنم.
وتو چه خوب ميزباني و ما چه بد ميهماناني
ما را با كرمت ببخشاي.
رمضانهاي عمرمان را افزون كن تا از لقمه گرفتن براين سفره باز نمانيم.

اولين روزه بركت خاطرات سفره افطار ماه رمضان ميهمانى
نظر دهید »

چراغ راه سال

ارسال شده در 22ام اردیبهشت, 1397 توسط بهاره شيرخاني در تجربه زیسته

#حمايت_از_كالاى_ايرانى
هرچه محكمتر فكر ميكنم يادم مي آيد از همان كودكي در تلاش براي حمايت از كالاي ايراني بودم.
در وسايل بازي آنقدر قناعت داشتيم كه چندين سال با همان عروسكهاي پشمي كه فقط صورتي زيبا داشت و سرويس قابلمه هاي پلاستيكي ساخت وطن بازي ميكرديم.لباس تنمان را از بازار شهر وتوليدي پوشاك ميخريديم، اگر سالم ميماند به خواهر كوچكتر ميرسيد.
در خورد و خوراك هم رعايت ميكرديم،تنقلات دوست داشتني مان تخمه و قره قروت و… بود كه دكان دار محل حاج اسماعيل توي كاغذ باطله هايي به حالت قيف ميپيچيد به دستمان ميداد و ما چقدر سرخوشانه از داشتن اين غنيمت به بازي ادامه ميداديم.
روغن، گوشت، سبزي،برخي ميوه جات و لبنيات خانه مان از بركات باغ بابا بزرگ بود.
يادم مي آيد دايي جان مامان هم كه از خارجه مي آمد دلش براي محصولات خانگي عزيز قنج ميرفت، عزيز جان هم تا ميتوانست الطافش را نصيب برادر ميكرد تا دست پر برگردد.
تا به حال به جز موز اسم جنس خارجي به گوشمان نخورده بود، اگر هم خورده بود جرأت نميكرديم به سمتش برويم چون گران و ناآشنا بود.
ولي حالا اين تبليغات از همه جا سرازير حتي اگر نخواهي تو را براي حمايت از كالاي خارجي هل ميدهند.
چند ساليست از كودكي مان نگذشته ولي چرا رفتار خوب خود را يادمان رفت؟؟
نياز به تلنگر داريم، براي بازگشت دير نيست. شعار سال چراغ راهيست براي شروعي دوباره و باور به خريد از هموطن.

#حمايت_از_كالاى_ايرانى توصیه‌های عملی رهبرانقلاب خاطرات خانواده شعارسال كالاى ايرانى
4 نظر »

شهري قريب و غريب.

ارسال شده در 21ام اردیبهشت, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, داستانک

شهر قريب است و غريب.
خانه ها تنگ، بالا بلند، نزديك و فشرده به هم،
كوچه ها از سرو قامتان بلند با قلبهاي سنگي پرشده، روزنه هاي نورپنجره هاي كنار هم گاه روشن و گاه تاريك،قلبها به هم راه ندارند و سلولها انفرادي اند.
آنقدر پيچيده درهم اند كه خورشيد را نمي بيني گويي لحافي بر سر كشيده و با ناز خودش را نشان ميدهد.
حياطي نيست كه آب پاشي اش كنند و عصرها روي تخت كنار باغچه عصرانه اي بخورند و صداي خنده هاي كودكان همه جا را پركند. اينها بماند، ساكنان خانه هاي سنگي تحمل صداي همسايه را ندارند.
ديگر اين شهر آشنا نيست حس غريبگي ميكنند.
افسردگي از در و ديوار نمايان است. روانشناسان از حجم بيماراني كه در شهر حضور دارند و به دنبال درمان نيستند، كم آورند .
امن يجيب مضطر اذا دعاه و يكشف السوء
بخوانيم شايد افاقه كند.اما نه قلبها مرده اند نياز به احيا دارند و ربيع الانام را جستجو ميكنند مثل باراني كه بر زمين مرده جان ميدهد، فقط همين… .

امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ربيع الانام شهر مضطر مهرباني
1 نظر »

سوره تكاثر زير نم نم باران

ارسال شده در 9ام اردیبهشت, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه

صداي نم نم باران و تاريكي خانه من را به پشت پنجره رساند، زينب نزديك پاهايم ايستاد و به بيرون زل زد و علي هم توي بغلم براي خودش بازي مي كرد، پيشاني ام را مثل بچگي هايم به شيشه چسباندم، ديگر بين من و باران مانعي وجود نداشت، خيره شدم به درختي كه قطرات باران از روي شاخ و برگ هايش سر مي خورد، چقدر دوست داشتم كفش هايم را پا كنم و ساعت ها زير باران تك و تنها قدم بزنم، ناخداگاه يك آه عميقي كشيدم و با حسرت به بيرون نگاه كردم، دم غروب بود، برق ها هم قطع شده بود، انگار هواي باراني دلگيرترم كرده بود، طاقت نياوردم و با بچه ها به بالكن رفتيم، قاليچه را پهن كردم و نشستيم، تا چشمم به آسمان باراني افتاد، ياد حرف مادرم افتادم كه مي گفت:<< هر وقت بارون اومد، برو زير بارون و سوره تكاثر راو بخون هم دلت سبك مي شود و هم براي حاجت روايي خوبه >> دست بچه ها را گرفتم ، زينب بسم الله گفت و من سوره تكاثر را بلند برايشان خواندم، اشك توي چشمانم حلقه زد، انگار همه حرف هاي دلم را با خواندن سوره تكاثر به خدا گفته بودم، دلم آرام شد، اما اصلا تاب و تحمل هواي باراني ارديبهشت را ندارم، با اينكه دختر بهار هستم، اما هواي باراني خيلي غمگينم مي كند طوري كه فكر مي كنم ارديبهشت، كوله بار غمش را براي من سوغاتي اورده است.

#باران سوره تكاثر
1 نظر »

برکت فرزند

ارسال شده در 9ام اردیبهشت, 1397 توسط زهرا دولتي در روایت‌های مادرانه

​قرار بود یک روز بعد از ظهر دختر دایی‌ها و دخترخاله‌های مادرم، برای عید دیدنی به منزل مادر بزرگم بروند. از طریق مادرم به ما هم پیام داد که شما هم بیایید. من چون نوبت دکتر داشتم، عذرخواهی کردم.

مادرم تعریف می‌کرد که در مورد فرزنددار شدن بین آنها بحث داغی شکل گرفت. همه از داشتن دو بچه می‌نالیدند و خودشان را سرزنش می‌کردند. یکی مسئولین را مقصر می‌دانست، دیگری می‌گفت اگر بیشتر از دوتا فرزند می‌آوردیم سرزنشمان می‌کردند، آن یکی می‌گفت: به ما گفته بودند اگر بیشتر از دوتا بچه بیاورید از امکانات محروم می‌شوید و…

یکی از دختر خاله‌ها گفت برای اینکه رسوا نشویم و همرنگ جماعت باشیم برای فرزندآوری اقدام نکردیم. چرا دیگران را مقصر می‌دانیم؟

دختر دایی مرضیه که به تازگی بچه دومش را به دنیا آورده رو به مادرم کرد و گفت: «آبجی! آن روزی که با بچه‌ها و نوه هات برای عید دیدنی خانه مادرم اومدید، برایم خیلی قشنگ بود! آدم رو یاد قدیم مینداخت. بازی کردنشون، حرف زدنشون… میشه خواهش کنم هروقت برای بازدید عید اومدیم خونه‌ شما، بچه ها هم باشند.»

مادرم نیز پاسخ داده بود: «اونهایی که اون زمان، با کمیِ فرزند، بر ما که بیشتر از دوتا بچه داشتیم بهمون می‌خندیدند و فکر می‌کردند برنده زندگی‌اند، اما حالا پشیمونند! داشتن خواهر و برادر هم برای بچه‌ها شیرین و مفیده و هم برای خانواده؛ از یک طرف بچه‌ها همبازی همدیگرند؛  از طرف دیگه کار یاد دادن به بچه‌های دیگر رو برای پدر و مادر راحت‌تر می‌کنه و چقدر خانواده هم بانشاط‌تر میشه.

دختر من که فرزند سوم وچهارمش را که آورد، چقدر او را به باد مسخره گرفتند و انگشت نمایش کردند، با او بدرفتاری کردند؛ زمانی که هنوز شعار فرزند کمتر و زندگی بهتر بود. اما بعد از توصیه رهبر فرزند پنجمش را که آورد، رفتارها کمی متعادل شد. حالا الان خانواده‌ای موفق، گرم و پرنشاط هستند که آرزوی بسیاری از خانواده‌ها است». 

پ.ن: خواهرم دوسال از بنده کوچکتر و از طلاب موفق و همسر ایشان هم برادر همسرم و از اساتید دانشگاه هستند که زندگی آنها، الگو برای دیگران است.

برکت فرزند تحدید نسل فرزندآوری کنترل جمعیت
نظر دهید »

حرفي آشنا به تمام زبانها

ارسال شده در 4ام اردیبهشت, 1397 توسط بهاره شيرخاني در روایت‌های مادرانه, روزنگار

يل ياتار طوفان ياتار يات ماز حسينيم پرچمي
(بــادو طــوفــان از بــیــن مــیــره ولــے پــرچــم امــام حــســیــن همــیــشــه پــابــرجــاس)
جمله اي آشنا در روضه ها و مولوديها به زبان تركي است. اعياد گذشته را با مدحي كه نقطه قوتش اين كلام بود شادمان شديم. دختركم كه حتي زبان مادري اش را دست و پا شكسته ميداند. زمزمه هاي زير لبش اين شده است و دلم را ميبرد.به اين رسيدم كه هر جا حرفي از حسين عليه السلام باشد حتي اگر زبانش را نداني آشنايي ديرينه است.

امام حسين عليه السلام به قلم خودم روضه زبان تركي مولودي
نظر دهید »

دست خالي جيب پر

ارسال شده در 3ام اردیبهشت, 1397 توسط بهاره شيرخاني در تجربه زیسته

 

درست كه دستهايمان خاليست اما جيبهايمان پر از كلمات محبت آميزيست كه تابه حال خرجشان نكرده ايم.كافيست دست به جيب شويم تا ثروتمندترين فرد روي زمين باشيم به همين راحتي… .

به قلم خودم ثروت مهرباني
نظر دهید »

#کتابخوانی_نوروز با ملت عشق

ارسال شده در 22ام فروردین, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, کتابخوانی

#کتابخوانی_نوروز#چالش_کتابخوانی_نوروز #ملت_عشق
ملت عشق از همه دین ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
چند وقتی در صدد بودم تا کتاب ملت عشق را بخوانم.
خوشبختانه به چالش کتابخوانی نوروزی دعوت شدم که بهانه ای برای رسیدن به هدفم شد.
عاشقانه ترین رمان تراژیک که دلدادگی شمس و مولانا را به نوعی جدید باز آفرینی کرده است.چه کتاب عجیبی ،گیرا و پرمحتوا که مرا علاقه مند کردکه چند بار دیگر هم مطالعه اش کنم. مرا به فکر فرو برد وباتمام جملاتش زندگی کردم.به نظرم اگر بخوانید حتماً چیزی به شما اضافه میشود.
کتابی با چند راوی و دو روایت تودر تو به طور موازی اما در دو زمان گذشته وحال که بی شباهت با هم نیستند.نگاه افرادی با دیدگاههای متفاوت فردی متعصب به دین، عالم، درویش و… .
شخصیت داستان زنیست که به همه روزمرگی ها پشت پا میزندو عازم سفر به ترکیه میشود.
بخشی از کتاب:
عاشق حقیقی خدا اگر وارد میخانه که بشود برایش نماز خانه میشود.
در این دنیا هر کاری بکنیم مهم نیتمان است، نه صورتمان.
ملت عشق نوشته الیف شفق با ترجمه ارسلان فصیحی انتشار یافته ی نشر ققنوس از پرفروش ترین کتابهای سال است.

1523467822img_20180405_114940.jpg

به قلم خودم كتابخواني نوروز مطالعه ملت عشق
2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 33
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس