تجربهای از جنس طلبگی
با اینکه جوانی من با فعالیتهای فرهنگی و در دل مجموعههای مذهبی و فرهنگی گذشته است اما هرگز به طلبهها نزدیک نشده بودم. این مسئله یک بخشاش به تصویر ذهنیام از این قشر ربط داشت و بخش دیگرش بهخاطر فراهم نشدن شرایط بود.
تمام تجربهی من از دنیای طلبگی، پیگیری صفحات چند طلبهی فعال مجازی بود، تا اینکه به کوثرنت پیوستم.
کوثرنت همانقدر که جزیره است و خودمانی و دورهمی و یکشکل، همانقدر هم درندشت به نظر میرسد و کلی مخفیگاه و سوراخ سُمبه دارد که نمیشود یکشبه ازش سردرآورد. آشنا شدن با طلبههای زن، به واسطه راهاندازی گروه نویسندگی اتفاق افتاد.
دوستان من در این گروه نازنینتر از چیزی بودند که فکرش را میکردم. مهربان، مودب، متواضع و پر از انگیزه. حالا به رویتان نمیخواهم بیاورم که انگیزههایتان برای نوشتن گاهی ته میکشد و حس میکنم گوشه کنار نشستهاید و دستتان را زدهاید زیر چانهتان و نگاهم میکنید و میگویید: «عجب دل خوشی داریا، هزارتا کار دارم فقط مونده بشینم داستان و روایت بنویسم»
اما در کل از آشنایی با طلبهها خوشحالم. گاهی از نوشتههایشان حرص میخورم. اما از حضور و خواندنشان لذت میبرم.
همهی اینها را گفتم که یادتان بیندازم امثال من که حتی از قشر مذهبی هم به شمار میرویم، برخی، هیچ تصوری از طلبه و زندگی طلبگی نداریم. طلبهها به نظرمان افرادی عبوس و خشکه مقدس و نچسب هستند که زندگیشان خلاصه میشود در شعار دادن و نصحیت کردن.
بشکنید این تصورات را. بیاید و از روزمرههایتان بگویید، همین که حضور داشته باشید ولو با یک وبلاگ ساده که روایتهای زندگیتان را در آن منتشر میکنید میتوانید اثراتی غیرقابل تصور داشته باشید.
به نظر میرسد وقتش رسیده از جزیره خارج شویم.