همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 48

ندای وجدان

ارسال شده در 6ام خرداد, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی

بسم الله

ساعت ۱:۴۵ شب بین خواب و بیداری ، صدایی را در گوشم احساس کردم. فکر کردم، دارم خواب می‌بینم، اما هر لحظه صدایش آزار دهنده‌تر شد.

 بلند شدم. اولش سعی کردم با گوش پاک‌کن از دستش خلاص شوم. بعد از اولین سعی ناموفقم، ترسیدم اوضاع بدتر شود، پس رهایش کردم و به باتلاق طبیعی گوشم امید بستم.

کمی نگذشت که آرزویی به ذهنم رسید که ای کاش این صدا، البته از نوع طبیعی‌اش همیشگی باشد و هر زمان که گناهی مرتکب می‌شوم یا حتی نیتش را می‌کنم، تلنگری بزند و هوشیارم کند.

اما بعد گفتم:« چه دعای بیهوده‌ای؟! خداوند رحمن که قبلا این کار را به بهترین شکل انجام داده و ندایی به نام وجدان را در درونت قرار داده، فقط باید پیدایش کنی و عملیات فعال سازی را رویش انجام دهی.»

هر زمان که کاری می‌خواهی انجام دهی و شک داری اشتباه است و دلت ندا می‌دهد که نـــــــه! آن همان صدایِ زنگِ وجدانت است. 

هر زمان که کار خوبی را فراموش می‌کنی انجام دهی و با تلنگری به خودت می‌آیی، آن هم ندای وجدانت است. فقط بستگی دارد چه مقدار فعالش کرده باشی و به چه میزان به آن اهمیت بدهی.

و امام سجاد(ع) چه زیبا در دعای ۱۵ فرمود: 

«وَتَنْبيهاً لِتَناوُلِ التَّوْبَةِ، وَتَذْكيراً لِمحْوِالْحَوْبَةِ بِقَديمِ النِّعْمَةِ؟»

« و آگاهيم دهى كه پليدى گناه را به توبه از دل بشويم، و با يادآورى نعمت قديم، گناه بزرگم را از پرونده ام محو نمايم.»

به قلم: #سحر_سرشار

امام سجاد علیه السلام انس با صحیفه سجادیه به قلم خودم صحیفه سجادیه
نظر دهید »

مسیر نیکوکاری

ارسال شده در 5ام خرداد, 1398 توسط پیچک در بدون موضوع

«الحمدلله الذی حَبانا بِدینه و اختصّنا بِملّته و سَبّلنا فی سُبُلِ احسانه لِنسلکها بِمنّه إلی رضوانه، حمداً یتقبّله منّا و یرضی به عنّا»؛ و ستایش می‌کنم خدای متعال را که ما را برای دین خود برگزید و به آیین خویش مخصوص گردانید و به راه احسانِ خود، راهنمایی کرد تا عاقبت به لطف و کَرمش سالکِ بهشت ِ رضوان شویم؛ ستایشی که آن را از ما قبول فرماید و به سبب آن از ما خشنود گردد. (صحیفه‌ی سجادیه، دعای 44، فراز دوم)

در مواجه با یک تازه مسلمان، چه احساسی به شما دست می‌دهد؟ آیا مانند برخی خودزنی کرده، گویا راهِ تحقیق و کشفِ حقیقت را به روی‌تان بسته‌اند؛ مسلمانی‌تان را موروثی و شناسنامه‌ای می‌خوانید؟ یا خدایی ناکرده طیِ یک مقایسه‌ی نادرست، خود را مصداق «والسابقون السابقون ، اولئک المقربون»* دانسته؛ دچار عجب و غرور می‌شوید؟

امام سجاد علیه السلام در فراز نورانیِ مذکور به پیروان‌شان می‌آموزند؛ برای نعمتِ اسلام شکرگزار خدای منّان باشند. چرا که اسلام، مسیر نیکوکاری است، مسیری پاک و به دور از هر گونه آلودگی و افراط و تفریط؛ مسیری که رهروانش، فرجامی جز بهشت و نعیم و رضوان، نخواهند داشت ان ‌شاء الله.

* و پیش‌گامانِ پیش‌گام، آنانند مقربان. (قرآن کریم، سوره‌ی واقعه، آیات 10 و 11)

اسلام امام سجاد صحیفه سجادیه
نظر دهید »

بی نیازم از هرچیزی غیر از توست

ارسال شده در 5ام خرداد, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, ماه رمضان


وقتی سپاه نا‌امیدی و خشم به سویم حمله‌ور می‌شوند، فکر می‌کنم به وجود اطرافیان خیر‌خواه، که مثل هاله‌ای ایمن دور و برم را احاطه کرده‌اند. اما زمانی که نوبت به عمل و حفاظت می‌رسد، انگار خودشان کیلومتر‌ها فاصله دارند و من تنها می‌مانم. آنجاست که می‌بینم اشتباه کرده‌ام. هیچ کس نمی‌تواند به اندازه معبودم دست لطفش را به سویم دراز کند. زمانی که سیل غم‌ها به سویم هجوم می‌آورند و اشک‌های سردِ دنیوی گونه‌هایم را شلاق می‌زنند، فقط معبودم است که می‌گوید: ” وضو بگیر، بنشین مقابلم و تمام درد‌هایت را به من بگو.” آنگاه است که بی نیاز می‌شوم از هرچیزی غیر از توست.
چه حس خوبی است، وقتی که با تضرع از معبودت راه درست و رستگاری را طلب می‌کنی و او تنها کسی است که بدون منت بهترین‌ها را مقابلت می‌گذارد. خداوندا مرا لحظه‌ای به خودم وامگذار.

در دعای 21 صحیفه سجادیه فراز 5 این چنین آمده است:
اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ صَرَفْتَ عَنِّی وَجْهَکَ الْکَرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَکَ الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَیَّ رِزْقَکَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّی سَبَبَکَ لَمْ أَجِدِ السَّبِیلَ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِنْ أَمَلِی غَیْرَکَ، وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى مَا عِنْدَکَ بِمَعُونَةِ سِوَاکَ، فَإِنِّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ، نَاصِیَتِی بِیَدِکَ.
خدایا! اگر روی کریمت را از من بگردانی، یا مرا از احسان بزرگت محروم کنی، یا روزیت را از من دریغ ورزی، یا رشتۀ پیوندت را از من بگسلی، راهی برای دست یابی، به هیچ یک از آرزوهایم جز تو نیابم، و بر آنچه پیش توست، جز به یاری تو دست رسی پیدا نکنم؛ چرا که من بندۀ تو، و در قبضۀ ارادۀ توام. اختیارم به دست توست.

به قلم: سیده مهتا میراحمدی

1558872692k_pic_df519d47-bbff-4357-9cbc-210d3fc2cbe5.jpg

sahife sajadie امام سجاد امام سجاد علیه السلام انس با صحیفه سجادیه دعای ۲۱ صحیفه سجادیه صحیفه سجادیه فراز ۵ دعای ۲۱ صحیفه سجادیه قبرستان بقیع مدینه کربلا یادگار کربلا
1 نظر »

Vip وی ای پیِ خدا

ارسال شده در 5ام خرداد, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, ماه رمضان, مناسبت‌ها, دل نوشتـــه

نیمه‌ی بیشتری از سفره‌ی میهمانی جمع شده‌است. میهمانان از ابتدا شگفت زده و مبهوت از برکات و نعمت‌های سفره هستند. صاحبخانه برایشان سنگ تمام گذاشته است. این صاحب‌خانه‌ی کریم وعده کرده تا در این سه شب پیش‌رو، هر کسی که می‌خواهد بر در خانه‌اش بیاید، تا او را بهره‌مند کند. من هم دوست‌دارم همانند کودکی که وقتی به میهمانی می‌رود بی‌دغدغه از اینکه در خانه چه می‌گذرد، می‌رود توی کوچه، دنبال بازی کردن و دستان کوچکش را از سنگریزه‌های کف خیابان پر می‌کند و به پرندگان روی دیوار سنگ پرتاب می‌کند. پرنده‌ها که بال باز می‌کنند، لبخندی شیرین روی لبش می‌نشیند. همین‌قدر از حضور در این فضا حالم خوش شود. کاش این سنگریزه‌ها نمادی باشد تا پرنده‌های گناه را از دیوار وجودم بپّرانم، اما خودت که می‌دانی گناهان و عیوب مثل پرندگان اگر اسیرشان نکنی باز می‌آیند و نوک می‌زنند به دانه‌هایی که شیطان روی دیوار وجودمان برایشان پاشیده. این سه شب برای همه‌ی ما فرصتی طلایی ست، تا برگردیم و سهمی که از سفره برایمان کنار گذاشته‌‌اند را با خود ببریم و بار سال پیش را واگذاریم به حال خودش. صاحب‌خانه جان، خودت می‌دانی، دستانمان کوچک است و گنجایش اندکی دارد. تو به قَدر کرم و بزرگی‌ات بر ما ببخشای.

بخشش برکت به قلم خودم بهارنوشت خداوند دل‌نوشته شب‌قدر میهمان پرنده کودکی گناه
نظر دهید »

اندر احوالات عروج انسانی کامل

ارسال شده در 4ام خرداد, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

شب موعود فرا رسید. فاصله‌ی ضربت خوردن تا وفات، از شگفت‌انگیزترین دوره‌های زندگی حضرت علی علیه السلام است. مواجهه‌ی مرگ با شریف‌ترین و کامل‌ترین انسان؛
-"قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم؛ به شهادت نائل شدم و شهادت برایم رستگاری است".
اینجاست که شگفتی و معجزه‌ای انسانی ظاهر می‌شود. زمانی که کاسه‌ای شیر برای مولی می‌آورند. مقداری را می‌نوشند و می‌فرمایند:” باقی این را به این مرد بدهید تا بنوشد و گرسنه نماند. مدارای با اسیر و رفتارشان با دشمن حد اعلای مردانگی و انسانیّت است.
ساعت به ساعت حالشان وخیم‌تر می‌شد. فرزندان و اصحاب ناراحتند و دور بستر گریه و ناله می‌کنند ولی می‌بینند لبهایشان خندان و شکفته‌تر می‌شود و می‌فرمایند:"به خدا قسم آنچه بر من وارد شده چیزی نیست که برایم ناپسند باشد. شهادت در راه خدا آرزویم بوده و برای من چه از این بهتر که در حال عبادت شهید شوم". حتی در این لحظات هم از زبانشان دُرّ حکمت،موعظه و پند می‌ریزد. نکته‌ای نگفته باقی نمی‌ماند، حالشان که بیشتر منقلب می‌شود، عرق به پیشانی مقدسشان می‌نشیند و توجهشان را از مخاطبان برمی‌دارند، اما حواس‌ها به ایشان جمع است که صدا بلند می‌کنند و شهادتین می‌خوانند.
در نیمه‌های شب بیست‌و‌یک رمضان، همانند عاشقی که معشوق رسیده و در شب ظلمانی دنیا به نور تمام رسیده است، آغوش گشودند و به سوی عالم بالا پرواز کردند.

امام علی علیه السلام به قلم خودم بهارنوشت حکمت شهادت عدالت ماه رمضان موعظه
نظر دهید »

سلاطین نرم‌ خو

ارسال شده در 3ام خرداد, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های همسرانه



دیده‌ای وقتی دو قطب همسان آهنربا را به هم نزدیک می‌کنی چه حالی می‌شوی؟ انگار دست‌هایت دارند موج‌سواری می‌کنند. وقتی سعی می‌کنی که به زور به هم نزدیکشان کنی و بچسبانی‌شان، لیز میخوردند و سفت از هم فرار می‌کنند. قبلش دوری و دوستی داشتند، اما یک‌ دفعه هرکدام‌ راه خودشان را می‌روند. وقتی بخواهی به زور خواسته‌ات را به فرزندت تحمیل کنی، فرزندت، هرطور که شده تلاش می‌کند تا از دستت فرار کند، مثل همان لیز خوردن قطب آهنربا و اینگونه می‌شود که به دیگری پناه می‌‌برد.
قدیم‌تر‌ها حرف اول و آخر را بزرگ خانواده پدر می‌زد. کسی حق دفاع از خود و خواسته‌هایش را نداشت، اگر کسی اعتراض می‌کرد، بی‌حیای‌اش را به رخش می‌کشیدند. از دهه 70 به بعد، این تعصب‌ها کمرنگ‌تر شد، اما باز با این حال، خانواده‌هایی هستند که هنوز از این تعصبات بی‌جای خود دست نکشیده‌اند.
آدمی نیاز دارد در هر برهه‌ای از زندگی، یک پشتیبان داشته باشد تا دلش را قرص کند. کسی که بنشیند کنارش و با جرات با او مشورت کند و از تجاربش استفاده کند. در خانواده قطعا پدر و مادر باید یک مشاور خوب برای فرزندانشان باشند. چه قبل از ازدواج و چه بعد از آن.
پدر و مادر باید انقدر با فرزندانشان دوست باشند که آنها هم بتوانند هر چه در دل دارند را کف دستشان بگیرند و با آنها مشورت کنند.
امان از روزی که دختر یا پسری، نتواند با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند و تنها بار ترس از خانواده‌اش را به دوش بکشد. این بدترین ضربه روحی‌ای است که یک نفر می‌تواند از خانواده‌اش بخورد. لطمه‌ای که می‌تواند، سال‌ها جسم و روحش را بیمار کند.
خدایا هیچ فرزندی را بین دوراهی خانواده‌اش و دیگران قرار مده…

و چه زیبا در فراز 24 صحیفه سجادیه آمده:  اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اغْفِرْ لِی بِدُعَائِی لَهُمَا، وَ اغْفِرْ لَهُمَا بِبِرِّهِمَا بی‌مَغْفِرَةً حَتْماً، وَ ارْضَ عَنْهُمَا بِشَفَاعَتِی لَهُمَا رِضًی عَزْماً، وَ بَلِّغْهُمَا بِالْکرَامَةِ مَوَاطِنَ السَّلَامَةِ

 خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا به برکات دعایی که برای آنان دارم بیامرز، و آن دو را به سبب خوبی‌هایی که در حق من داشته‌اند مشمول غفران حتمی قرار ده، و از آنان به شفاعت من از آنان به طور مسلّم خشنود شو، و آنان را با کرامت به سر منزل سلامت برسان.

به قلم:سیده مهتا میراحمدی

1558717205k_pic_129e6327-5ce7-4469-80e9-568d88c2f8cc.jpg

احترام به والدین امام سجاد انس با صحیفه سجادیه سلاطین نرم خو صحیفه سجادیه فراز ۲۴ صحیفه فراز ۲۴ صحیفه سجادیه مشورت
نظر دهید »

نفس هزار رنگ

ارسال شده در 3ام خرداد, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی

بسم الله

چند روز پیش یک فیلم‌سینمایی‌ از تلویزیون پخش شد، اینکه اسم یا محتوایش چه چیزی بود را اصلا به یاد ندارم. تنها چیزی که توجه‌ام را جلب کرد نقش زیبای فرش زیر پایشان بود که راحت با کفش روی آن قدم می‌زدند و توجهی به ظرافت نقش و رنگش نداشتند.

با خودم گفتم این فرش و نحوه رفتار اطرافیانش با آن، بی شباهت به ما انسان ها نیست که گاهی بخاطر حفظ ظاهر هزاران رنگ و طرح عوض می‌کنیم. اوایل شاید خیلی‌ها از دیدنمان به وجد هم بیایند. مدت زمان کوتاهی نگذشته آنقدر بی‌ارزش می‌شویم که حتی به اندازه نیم‌نگاهی بهمان توجهی نکنند و عین تمام وسایل بی‌جان اطرافشان از کنارمان بگذرند.

و چه زیبا امام سجاد(ع) در دعای بیستم صحیفه سجادیه فرمودند:

«اَللَّهُمَّ لاتَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنّى اِلاّ اَصْلَحْتَها، وَلاعآئِبَةً اُوَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها، وَلا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها.»

«الهى در وجود من هيچ خصلت عيبناك مگذار مگر آنكه آن را به دايره اصلاح آورى، و مرا با هيچ عيبى كه 

به خاطر آن سرزنشم كنند رها مكن مگر آنكه آن را نيكو گردانى، و هيچ كرامتى را در من ناقص مگذار مگر آنكه به کمالش رسانی.»

به قلم:#سحر_سرشار

امام سجاد علیه السلام انس با صحیفه سجادیه تزویر و دورویی صحیفه سجادیه
نظر دهید »

بهترین سبک زندگی

ارسال شده در 2ام خرداد, 1398 توسط پیچک در بدون موضوع

«اللهم اغننا عن هبة الوهابین بهبتک و اکفنا وحشة القاطعین بصلتک حتی لانرغب الی احد مع بذلک و لانستوحش فی احد مع فضلک»؛ پروردگارا! ما را به وسیله‌ی موهبت خود، از عطای اهل جود و سخاوت بی نیاز گردان؛ و ما را به وسیله‌ی عطا و احسان خویش از وحشت و هراس آنکه خلق از ما ببرند کفایت فرما تا آنکه ما با بذل و عطای تو ابداً راغب به عطای هیچ‌کس نباشیم و با وجود فضل و کرمت از احدی وحشت‌زده نشویم. (صحیفه‌ی سجادیه، دعای پنجم، فراز هفتم)
عشق‌ورزی با خدا بهترین سبک‌ زندگی است که مجموعه‌ای از آداب و مهارت‌ها را شامل می‌شود. آداب و مهارت‌هایی مانند اظهار نیاز به محبوب و بی‌رغبتی به اغیار، عفو و گذشت، وفاداری و تعهد، از غیر بُریدن و به معشوق پیوستن.
در این سبک، انسانِ عاشق، الطاف دیگران را می‌بیند و ارج می‌نهد اما لطف معشوق برای او از جنسی دیگر است. لطفی که او را به وجد آورده، نشاط و انگیزه‌ای مضاعف می‌بخشد. در حالی که برخورد نامطلوب دیگران او را هم می‌رنجاند و ممکن است به واکنش تند یا حتی قطع ارتباط با آنها وادارد؛ غیظ و غضبِ دلبر اما، دربردارنده‌ی معنای دیگری است؛ معنایی که به تفکر و تلاشِ بیشتر منجر شده عاشق را به حرکت و تکاپو می‌اندازد تا رضایتِ معشوق را جلب کند و از مدار ارادتش خارج نشود و چه معشوقی بهتر از خدای بزرگ که انسان، عاشق او شود و در صدد جلب محبتش برآید؟! خدایی بی‌نیاز که هم مهربان و بخشنده است، هم دانا و توانا بر اجابتِ تمام درخواست‌ها.

امام سجاد صحیفه سجادیه
نظر دهید »

دعایی از فراز مرزها

ارسال شده در 30ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

زنگ در خانه را زد، از پشت آیفون فهمیدم دختر همسایه‌است. ازمن خواست بروم جلوی در خانه.چادرم را سر کردم و با عجله دمپایی‌های لنگه‌به لنگه را پا کردم و دخترک جلوی ورودی با کاسه‌ی آشی دردست ایستاده بود.سلام کرد و کاسه آش را به سمتم دراز کرد. کاسه را گرفتم و تشکر کردم. عجب آش خوشمزه‌ای بود.
بعد از ظهر با دو سه مشت شکلات کاسه را پر کردم، تا برای دیدن همسایه و تحویل کاسه بروم.
توی کوچه راه افتادم. خانه شلوغ و پر رفت‌و‌آمد بود.زنگ را که زدم، خانم همسایه تعارف کرد تا به داخل خانه‌شان بروم.گوشه‌ای توی پذیرایی خانه‌ نشستم.بعد از چند دقیقه با یک لیوان شربت خنک آمد و کنارم نشست.پرسیدم:"مناسبت آشی که پختید چی بود؟ راهی زیارتید؟”
با بغضی در گلو که هر لحظه امکان داشت به هق‌هق تبدیل شود، پاسخ داد:"دردانه‌ام به سربازی رفته و آش پشت‌پا به همین مناسبت بود".
گفتم:"محل خدمتش کجاست؟”
بغض در گلو ترکاند و چشمانش پر از اشک شد و بریده‌بریده گفت:"لب مرز میرجاوه، تو رو خدا دعا کن سالم برگرده، دارم دق می‌کنم هنوز چند روزی نشده که رفته اما … “.
چادرش را جلوی صورت گرفت و رفت توی آشپزخانه.شربت را که خوردم، بلند شدم تا به خانه برگردم.من را که دید برای بدرقه‌ام آمد. خودش را جمع و جور کرده بود وکلی عذر خواهی کرد.خدا‌حافظی کردم و رفتم.
توی راه دلم را گذاشتم، به جای مادرانی که پسران رشیدشان را نثار حفظ مرزهای کشور کرده‌اند و داغ وغصه‌ای که تا ابد بر سینه‌دارند. نمی‌شد، من تحمل این امتحان را ندارم.
به خانه رسیدم و در اتاق به سراغ کتاب صحیفه‌ام رفتم تا قرار روزانه‌ام را قرائت کنم. کتاب را باز کردم، باورم نمی‌شد.
چه حُسن تصادفی به این فراز رسیدم:

وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمينَ بِعِزَّتِكَ، وَ اَيِّدْحُماتَها بِقُوَّتِكَ، وَ اَسْبِغْ عَطاياهُمْ مِنْ جِدَتِكَ. وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ، وَاشْحَذْ اَسْلِحَتَهُمْ وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمْ، وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ، وَاَلِّفْ
جَمْعَهُمْ، وَ دَبِّرْ اَمْرَهُمْ، وَ واتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ، وَ تَوَحَّدْ
بِكِفايَةِ مُؤَنِهِمْ، وَاعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ، وَ اَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ،

سرحدّات و مرزهاى مسلمانان را به عزّتت پاس دار، و نگهبانان مرزها را به قوّتت تأييد كن، و عطاياى ايشان را به توانگرى بى پايانت سرشار ساز. بر شمار ايشان بيفزا، و اسلحه و جنگ افزارشان ، را برّائى ده، و حوزه آنان را محافظت فرما، و جوانب جبهه آنان را محكم و نفوذناپذير گردان، و جمع آنان را يكدل و هماهنگ نما، و كارشان را روبراه كن، و آذوقه شان را پياپى برسان، و خود به تنهايى مؤونه آنان را كفايت نما، و به نصرت خود تقويتشان فرما، و به صبر ياريشان ده.
همنوای با امام برای سلامتی و موفقیت مرزداران از ته دل دعا کردم.

امام سجاد امام سجاد علیه السلام انس با صحیفه سجادیه ایران به قلم خودم بهارنوشت دعا شهید صحیفه سجادیه مادر مرز مرزداران
2 نظر »

خانم راننده

ارسال شده در 29ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, تجربه زیسته

بسته های افطاری را آماده کردیم. قرار شد با چند نفر از دوستان سر ساعت هفت در چند نقطه از شهر به طور همزمان توزیع کنیم.
من و فاطمه جایی نزدیک خانه‌ی خودمان را انتخاب کردیم تا به افطار برسیم.
همسر جان ما را به محل استقرار رساند و ماشین را همان‌جا گذاشت و خودش پیاده به خانه برگشت.
بسته‌ها را توی سینی چیدم و کنار پیاده‌رو ایستادم ، فاطمه هم زحمت بیرون آوردن بسته‌ها از ماشین را می‌کشید. دانشجو‌هایی که با عجله می‌خواستند به خوابگاه بروند تا افطار آماده کنند، با دیدن ما لبخند به لبشان می‌آمد. رهگذران آمدند و رفتند.توزیع تقریبا یک ساعتی طول کشید.
قرار بود بعد از اتمام کار با همسر تماس بگیرم تا بیاید و باهم برگردیم، اما در اقدامی خودجوش به سرم زد، از فرصت رخ‌داده کمال استفاده را ببرم و دل به دریا بزنم.
پشت فرمان نشستم و فاطمه هم کنارم نشست. سوییچ را که چرخاندم چه حس غروری وصف ناشدنی رابعد از مدتها تجربه کردم.بقیه‌اش را نمی‌گویم.
فقط اینکه چگونه و به چه صورتی از پارک خارج شدیم، بین خودمان دوتا بماند، در حالی که دو خودروی دیگر جایی برای نفس کشیدنمان نگذاشته بودند. سرم را که به عقب برگرداندم دیدم خودروی پشت‌سری رفته، فکر کنم بنده‌ی خدا احساس خطر کرده بود. خوشحالی‌ام مضاعف شد. راه افتادیم. توصیف حالات و چهره‌ی فاطمه دیدنی بود. ترکیبی از خنده گریه و لبی که به مناجات باز کرده بود و التماس می‌کرد، تا سالم به خانه برسد. در آن شلوغی خیابان دم افطار، بالاخره جلوی کوچه رسیدیم.
فاطمه از خنده سرخ شده بود و خدا را شکر می‌کرد که سالم به سفره‌ی افطار رسیده و فرصت دوباره به او داده شده است.
پ.ن: از این فرصت‌ها ایجاد کنید تا توحید اطرافیانتان تقویت شود و به خدا باز گردند???
مطلب طنز بود.شما جدی نگیرید. خیلی هم مسلط به رانندگی هستم.

اشک افطار به قلم خودم تجربه دوست رانندگی سمنان طنز لبخند نذری پراید
نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس