همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 48

همسَر یا همسِر مساله این است

ارسال شده در 7ام اردیبهشت, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های همسرانه

 

بین همسَر و همسِر، فقط یک کسره تفاوت است، اما همین یک کسره خودش راوی حکایت و فراز و نشیب‌های شروع یک زندگی است.
یادم می‌آید، در مجلس خواستگاری، وقتی که توی اتاق، روبه روی همسرم نشسته بودم و این جمله را گفتم، فقط بنا کردم به همان معنای همسِر بودن، اما حالا که 5 سال از زندگی‌مان گذشته، تازه می‌فهمم که همسِر بودن تنها یک جنبه کوچک این کلمه است، جنبه‌های زیادی وجود دارد که شاید یک روز یا چند سال بعد کشفش کنیم.
مثل همان جمله‌ی معروف که بزرگ‌ترهایمان در گوشمان می‌گفتند:« ما چند تا پیراهن از شما بیشتر پاره کردیم »
این مَن مَن کردن‌‌ها کار ما را دشوارتر می‌کند، چقدر خوب می‌شود که این صحبت‌ها فقط به همان جلسات خواستگاری ختم نشود، گاهی لازم است هر چند ماه یکبار رو به روی هم بنشینیم و درباره همسَر بودن و همسِر بودن صحبت کنیم.
قطعا هربار چیزی جدید در آستین داریم و تعاملاتم روز به روز بهتر می‌شود.
این خودش یکی از پایه‌های رشد اخلاقی وخانوادگی‌ یک زندگی است.
با هم، در کنار هم، برای بهتر زندگی کردن بکوشیم.

✍به قلم: سیده مهتا میراحمدی

1556378224k_pic_1b78a0e6-5101-451d-a8ed-068301fd9dc5.jpg

ramisa ازدواج آسان روایت همسرانه زندگی طلبگی سایت همسریابی مهتا نوشت همسر همسرطلبه همسریابی همسَر همسَر یا همسِر مساله این است همسِر
11 نظر »

من یک کوثرنتی هستم

ارسال شده در 2ام اردیبهشت, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های دخترانه, تجربه زیسته



نشسته‌ام پشت لپ‌تاپ و رواق را بالا و پایین می کنم، صدای قطرات بارانی که به شیشه می‌خورد را گوش می‌دهم.
چند روزی بود که می‌خواستم از کوثرنت بنویسم، اما ذهن و دستم یاری‌ام نمی‌کردند.
اما امشب دیگر به بهانه‌ی صدای بارانی که حالم را خوش کرده بود، گفتم: بگذار بنویسم تا پشیمان نشده‌ام.

وارد هر محیط و یا شبکه ای که میشوی، خوبی و بدیهایی دارد که هر کس به فراخور حالش با آن محیط خو می‌گیرد. برای من کوثرنت مثل دوستی بود که یک روز از سرو کله‌اش آویزان می‌شدم و روز دیگر قربان صدقه‌اش می‌رفتم.
حدود 3 سال و خورده‌ای ست که اینجا کنار دوستان طلبه‌ام هستم، دوستانی که کیلومتر‌ها از من دور هستند، اما مثل خواهری مهربان همیشه محبتشان را نسبت به من نشان دادند و از صفحه مانیتور انرژی مثبتشان را انتقال دادند و گاهی هم بالعکس.

2 سال پیش همین طور که درحال خواندن پست های رواق بودم، گروهی را دیدم که قرار بود تمرین نویسندگی داشته باشند، خوشبختانه به موقع رسیده بودم و اسمم را به مدیر گروه، خانم کمالی نژاد فرستادم و منتظر خبرشان ماندم.
همانجا بود که در کنار همه مشغله‌ها، آرزوها، مادرانگی‌ها، یک هدف جدیدی به نام نوشتن، در ذهنم جوانه زد.
و این شد که اولین متن شسته و رفته‌ام را در فروردین 96 با کمک استاد کمالی‌نژاد داخل وبلاگ گروهی‌مان گذاشتم و وارد دنیای وبلاگ نویسی شدم.
کوثرنت باعث شد دوستان مجازی‌ای داشته باشم که بارها و بارها از دوستان حقیقی‌ام ارزشمندتر و دلسوزتر باشند.
کنارشان حس خوب داشتم، سعی می کردم از هر نقدشان یک پله ای بسازم و کسب تجربه کنم.
اوایل کمی لجوج بودم اما حالا دیگر فقط دوست دارم، بنشینند و مطالب تولیدی‌ام را نقد کنند و من از همه‌شان درس بگیرم.

روزهای خوبی را در کوثرنت داشتم و دارم.
از همه کسانی که باعث شدند درکوثرنت چیزی بیاموزم بسیار سپاس گزارم.

پ ن: عکس هم هدایایم در دومین همایش فعالان مجازی است.

 

1555917644k_pic_d7b94565-e947-40c3-8248-580de6d6c092.jpg

ramisa همه چیز همین جاست وبلاگ گروهی کوثربلاگ کوثرنت کوثرنتیم
نظر دهید »

****

ارسال شده در 1ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع
نظر دهید »

سلامی نیکو

ارسال شده در 30ام فروردین, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

روزی چند بار سلامت می‌کنم تا هدیه‌ای ناقابل برای تو عزیز ‌فرستاده باشم.
ای قرآن ناطق!
مگر نه اینکه در کتاب خدا آمده:
وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ
و هنگامی كه به شما درود گویند، شما درودی نیكوتر از آن، یا همانندش را پاسخ دهید؛ (۸۶)نساء - 86
ناامیدم نکن!
بگذار دل‌خوش باشم به گرمی سلامی، کلامی و گوشه‌ی چشمی.

امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به قلم خودم سلام قرآن قرآن ناطق
نظر دهید »

علی‌اکبر‌های سرزمینم

ارسال شده در 27ام فروردین, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع


جلد دوم کتاب سلام‌ بر ابراهیم را خواندم. غبطه خوردم به حال و روز جوانی که همه‌‌ی کارهایش، بو و رنگ یاد خدا را می‌داد.
ابراهیم، یکه و تنها یک محل را صفا بخشیده بود و هیچ حرفی از خودش نمی‌زد و همیشه از رضای خدا می‌ گفت.
جوانان محل را از بلاتکلیفی و بی هدفی به سوی خدا، ورزش و سعادت دعوت می‌کرد.
مهربانی، ادب، ایمان و اخلاص در جانش نهادینه شده بود.

امثال ابراهیم‌، آن روز‌ها کم نبودند، جوانانی که همچون حضرت علی اکبر علیه‌السلام از پیشوا و امام خود پیروی کردند و مقابل ظلم ایستادند.

بخشی از کتاب، عجیب حال و هوای کربلا دارد، وقتی که در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از 5 روز تشنگی و گرسنگی، جوانی به سراغ ابراهیم آمد و از او طلب آب کرد.
لحظه‌ای برایم تداعی شد، روز عاشورا زمانی که حضرت علی اکبر از میدان نبرد به سراغ پدرش رفت و فرمود:« العطش و قد قتلنی »
آری کربلایی دیگر در خاک فکه رخ داد، اما این‌بار، ابراهیم با دست پُر، همرزمانش را سیراب کرد.
همه آن جوانان و غیور مردان، از تمام داشته‌هایشان مایه گذاشتند و هیچ چیز مانع رشادتشان نبود.
اما چه غریبابه، گوشه‌ای از کانال کمیل پرپر شدند.

امروز، روز ابراهیم و همه آن جوانانی است که جوانیشان را خرج میهن و اعتقادشان کردند.
این جوانان آمدند و رفتند تا خدا ما را بندگان مخلصش آشنا کند.
ابراهیم گمنام است، اما در قطعه 26 شهدای گمنام بهشت زهرا سنگ مزار یادبودی دارد.
تنها خدا می‌داند که ابراهیم چند جوان را به سویش هدایت کرده است.
این کتاب را به عنوان هدیه تهیه کنید و بعد از خواندن، دست به دست بچرخانید، قطعا خواندن این کتاب برای هر جوانی خالی از لطف نیست.

ولادت باسعادت حضرت علی اکبر علیه‌السلام و روز جوان مبارک.

پ‌ن: عکس تولیدی است.

1555430276k_pic_ddde75a3-ca87-40aa-b74a-a0beade005a9.jpg

روز جوان سلام بر ابراهیم معرفی کتاب مهتا نوشت ولادت حضرت علی اکبر کتاب سلام برابراهیم
نظر دهید »

لباس احساساتی

ارسال شده در 24ام فروردین, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, تجربه زیسته

هر بار که در کمدم را می‌بندم تکه‌ای لای در باقی می‌ماند.
انگار لباس‌ها هم احساس دارند و با احساست بازی می‌کنند. این‌بار که جا ماند لای در، دلم هری ریخت. در را باز کرده، نازش کردم و بوییدم. بوی عطرحرم هنوز در تار و پودش باقی‌ بود.
دلم می‌خواست بنشینم و مثل آسمانی که داشت می‌بارید یک دل سیر چشمان تشنه‌ی نگاه به گنبدم را سیراب کنم اما نشد.
باید برای مهمانی آماده می‌شدم. تندی خودم را جمع‌و‌جور کردم اما می‌خواهم ‌ دفعه‌ی بعد که سراغ کمد رفتم، دلم را بلرزاند تا من هم او را به آغوش بکشم و یک دل سیر، درددل کنیم؛ او از دوری وطن، من از دلتنگی‌!

آسمان به قلم خودم دلتنگی لباس کمد گریه
نظر دهید »

حلوای عروسی

ارسال شده در 24ام فروردین, 1398 توسط بهاره شيرخاني در کتابخوانی

داستان هر انسانی روایتگر گره‌های فرش رنگارنگ زندگی اوست.
فرشی که نرم‌نرم بافته می‌شود. روایت مادری که گره‌های رنگین و تماشایی زند‌گی‌اش را برایمان بازگو می‌کند.
صغری از ۹سالگی نابینا می‌شود. رنج‌های زیادی می‌کشد، تااینکه با مش‌باقرکه خیلی بزرگتر از خودش بود، ازدواج می‌کند.اولین فرزندش محمد‌رضا در سال۱۳۳۹به دنیا آمد و او هم مادر شد.
از شیرین زبانی‌ها، ادب، صبر و آرامش کودکی محمدرضا و از دلسوزی و غمخوار بودنش می‌گوید. محمد رضا تا سال۵۷ در ارتش حضور داشت و بعد از آن به خاطر موافقت با انقلابی‌ها دیگر برنگشت.

با اینکه بیکار بود، همیچوقت در خانه نمی‌ماند و به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت.
بعد از پیروزی انقلاب تا فرمان امام راشنید وارد سپاه شد.
“حضور در کردستان و وقایعی که در پاوه رخ داد و همراهی محمدرضا با اصغر وصالی و شهادت خیلی از افراد گروه دستمال سرخ‌ها ومقاومت پسرش را آدمی دیگر کرده بود.”
با اصرار مادر نامزد می‌کند و مادر خیلی خوشحال بود که بعد کلی انتظار دختر دلخواه را برای پسرش پیدا کرده.
هنوز طعم شیرین نامزدی را نچشیده بود که جنگ بین ایران و عراق شروع شد.
با جبهه، شهادت و مجروحیت هرروزه‌ی یک‌یک از دوستانش دلش
نمی‌آمد تا زهره را به عقد خود درآورد. عقیده داشت اوهم شهید خواهد شد ونباید او را به خود وابسته کند.
اوایل دی‌ماه بود که رفت. چند روز بعد نامه‌ای از رسید
که خواسته بود تا مقدمات عروسی را آماده کنند.
روز موعود مادر حال عجیبی داشت. محمدرضا شهید شده بود و همه می‌دانستند اما از مادر پنهان می‌کردند.
محمد رضا در روز عروسی‌اش به آرزویش رسیده بود.

حلوای عروسی کتابی به قلم خانم فاطمه دانشور جلیل است، که روایت زندگی و شهادت شهید محمد رضا مرادی از زبان مادرش را مرور می‌کند.

به‌قلم‌خودم حلوای عروسی شهدای دفاع مقدس شهید معرفی کتاب
8 نظر »

تبارنامه‌ای از جنس امام پنجم

ارسال شده در 20ام فروردین, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, ايرانگردي


ایام عید فرصت خوبی بود تا به دنبال شجره‌نامه خانوادگی‌مان بروم و درباره پیشینه اجدادمان اطلاعاتی کسب کنم و بیشتر و بهتر درباره گذشته و تاریخ روستایمان بدانم.
اورازان یکی از روستا‌های شهرستان طالقان است، که همه اهالی آن سادات هستند، این روستا، اخیرا نسبت به قبل بیشتر شناخته شده است و توریست‌هایی برای دیدن چشمه‌ها، مناظر بکر و دیدن زادگاه پدر جلال آل احمد به آنجا می‌روند اما دانستن پیشینه امام‌زاده‌ی روستا هم یکی از گزینه‌های مهم برای شناخت روستا است.
امام‌زاده علاالدین و امام‌زاده شرف‌الدین واقع در میان محله روستای اورازان، از نوادگان سلطان علی‌بن محمد باقر علیه‌السلام است.
سلطان علی بن محمد باقر فرزند امام باقر علیه‌السلام، درسال 113 هجری قمری، به درخواست اهالی فین کاشان و چهل حصاران به کاشان هجرت می‌کند و به مدت 3 سال به امر تبلیغ و ارشاد مردم‌، می‌پردازد.
ایشان در 27 جمادی‌الثانی سال 116 هجری قمری توسط نیرو‌های حکومتی دربند ازناوه، کشته و پیکر پاکش در مشهد اردهالِ کاشان به خاک سپرده شد.
هرساله مراسم قالی شویان، همراه عزاداری به یاد شهادت ایشان در صحن امام‌زاده برپا می‌شود.
مردم از فین کاشان چون به دست،بر سر چشمه آب کنار حرم، گرد هم‌می‌آیند و با شعار یاحسین به سمت مرقد سلطان علی می‌روند و یکی از قالی‌های داخل حرم را برای شستن از خادمان امامزاده تحویل می‌گیرند و به روی دوش می‌کشند.
بردن این قالی، سَمبُل جریان حرکت دادن جنازه مطهر امامزاده است و پس از دقایقی عزاداری، مراسم پایان می‌پذیرد.

ایام عید تهران گردی کردیم و به همراه خانواده به زیارت امام زاده سیّد ناصرالدین، نوه سلطانعلی، مشرف شدیم.
مرقد متبرک امام‌زاده حضرت سیّد ناصرالدین بن سیّد احمد بن سیّد سلطانعلی بن محمد باقر، واقع در محله قدیمی پامنار، ایستگاه مترو خیام است.
معماری این بنا،مربوط به دوره صفوی - دوره قاجار است و این اثر در تاریخ 17 خرداد 1379 به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
امام‌زاده سید نصرالدین از نخستین امامزاده­‌های تهران است و بیش از 900 سال قدمت دارد و یکی از قدیمی­‌ترین امامزاده­‌های تهران است.
مرحوم جلال آل احمد که خود اصالتش به طالقان و اورازان برمی‌گردد، در نوشته‌هایش به این امام‌زاده‌ اشاره کرده است.
مقبره پدر امامزاده سیدناصرالدین؛ سیداحمد ،در اصفهان قرار دارد.
ان‌شالله بتوانم به اصفهان بروم‌ و این امام‌زاده را هم زیارت کنم
جست و جو درباره نسل‌های گذشته و چگونگی زندگی‌ آنها مارا با تاریخ گذشتمان آشنا می‌کند و دانستن این اطلاعات، گاهی می‌تواند تلنگر بزرگی به ما بزند.

برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به کتاب؛ حماسه تاریخی مشهد اردهال،تالیف؛ مجید زجاجی مجرد و کتاب اورازان از جلال آل احمد مراجعه کنید.
برای دیدن عکس‌های روستا هم می‌توانید به این آدرس بروید. shohadayeorazan.persianblog.ir


1554795418k_pic_40d7f427-3064-4e1e-bdfe-0e1411206ca0.jpg

#ایرانگردی امامزاده نصرالدین امام‌زاده ناصرالدین اورازان ایرانگردی البرز ایرانگردی البرز: طالقان تبارنامه تبارنامه‌ای از جنس امام پنجم جلال آل احمد روستای اورازان سلطانعلی بن محمد باقر شهدای اورازان مشهد اردهال. کتاب اورازان جلال آل احمد
1 نظر »

چوب پر آبی

ارسال شده در 14ام فروردین, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

سلام علیکم عیدتون مبارک. التماس دعا دارم. نبات را به دستشان می‌‌دهم.
جمله‌ای که هر بار با لبی خندان تحویل زائران می‌دهم و آنها هم پاسخ می‌‌دهند، لبشان خندان می‌شود ویا آنقدر درگیری ذهنی دارند که بی‌تفاوت عبور می‌کنند.
شاید هم ته دلشان می‌گویند: « این سرخوش چی میگه برا خودش »
راست می‌گویند‌. الان احساس کسی را دارم، که روی ابرها راه می‌رود.
معجزه را با هر نگاهشان و احساس رضایت دلشان حس می‌کنم.
معجزه خیلی دور و غیر قابل تصور نیست. همین که بدون هیچ برنامه‌ای تو را بخوانند تا بیایی برای خدمت همان برای من معجزه است.
و چه جدا شدن سختی‌ست دل کندن از خدامی که هر کدامشان فرشته‌ای زمینی شاید هم آسمانی‌اند
محبت، صفا، خلوص و هر چه خوبی‌ست به راحتی درک می‌کنی.
دلم نمی‌خواهد اما به ناچار شیفت را تحویل می‌دهم و دلم را به دسته‌ی چوب پرها آبی گره می‌زنم. تا دوباره لباس سبز رنگ خادمی را برتنم ببینم.

به‌قلم:#بهاره_شیرخانی

به قلم خودم خادم زیارت عکس تولیدی مشهد
2 نظر »

کتاب دختر شینا

ارسال شده در 13ام فروردین, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, کتابخوانی


کتاب دختر شینا، خاطرات زندگی شیرزنی به نام‌ قدم‌خیر محمدی را روایت می‌کند که با شجاعت و از خودگذشتی، یک تنه بچه‌های قد‌و‌نیم قدش را بزرگ میکند تا همسرش سرباز اسلام و امام باشد و مدافع وطن.
قدم‌خیر نُه سال با صمد عاشقانه زندگی می‌کند. صمد مهربان و خوش اخلاق بود و عاشق بچه‌ها. با آنها خیلی بازی می‌کرد. اوایل ازدواج صمد برای کار به تهران می‌رود و بعد از آن به همدان، و در آنجا خانه‌ای برای زندگی در کنار هم اجاره می‌کنند.
تازه سایه آرامش بر سر قدم خیر و فرزندانش افتاده بود که سر و کله جنگ و بمباران‌ پیدا می‌شود و صمد را، راهی جبهه میکند.
قدم خیر روزها را با بچه‌ها و خانه‌داری سرمیکند. صبح‌ها به نانوایی می‌رود، در صف می‌ایستد و تا رسیدن نوبتش، چندباری به خانه برمی‌گردد و به بچه‌ها سر میزند. البته اینطور هم نبود که صمد کمتر به چشم بیاید، اما با این حال هر لحظه منتظر صمد بود تا از راه برسد و او با خوشحالی برایش آبگوشت لیمو بار بگذارد.
دختر ته تغاری و عزیز دردانه پدر مادرش، گاهی در نبود صمد دست بچه‌ها را می‌گرفت و به قایش می‌برد تا خانواده‌اش را ببیند و کمتر احساس دلتنگی‌ کند، اما چند روز نگذشته دلش طاقت نمی‌آورد و دوباره راهی همدان می‌شد.
آخرین دیدار قدم خیر و صمد زمانی بود که صمد با پدرش برای پیدا کردن پیکر مفقود برادر شهیدش، ستار به منطقه می‌رود اما پدر بدون پسرش برمی‌گردد و صمد هم شهید می‌شود. قهرمان این کتاب، خود قدم خیر است، بانویی که با 24 سال سن، از پس همه مشکلات بر آمد و زینب‌وار در برابر تمام سختی‌ها ایستاد.
زمانی که تابوت صمد آقا را میاورند، خواهر‌ها برادر‌ها پدر و مادرش دورتا دور تابوت را می‌گیرند و دیگر جایی برای قدم‌خیر و فرزندانش نمی‌ماند، او هم پایین پای تابوت صمد اقا می‌نشیند و آرام گریه می‌کند و زیر لب می‌گوید:«سهم‌من همیشه از تو همین بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.»
و در نهایت دی ماه سال 88 قدم خیر از دنیا می‌رود و کنار صمد آقا آرام‌می‌گیرد…

کتاب دختر شینا؛ خاطرات همسر شهید ستار (صمد) ابراهیمی هژیر نویسنده: بهناز ضرابی‌زاده


پ ن: عکس تولیدی است.
دومین کتاب 98

1554232616k_pic_7fa6b8ee-b56b-4f88-a9a3-28bb81ac2cb8.jpg

#دخترشینا اهالی کتاب دختر شینا معرفی کتاب دختر شینا مهتا نوشت کتاب خوب بخوانیم کتاب دختر شینا
6 نظر »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس