همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 49

بهار دلها

ارسال شده در 19ام اردیبهشت, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع
بهار دلها

 بسم الله

هر سال فصل بهار زمین‌های خشک، بایر و یخ زده جانی دوباره می‌گیرند. گیاهان و گل‌های خودرو از دل زمین سر بیرون می‌آورند و روح آدمی را جلا می‌دهند.

منِ انسان هر سال این تحول را می‌بینم بدون اینکه توجهی به آن کنم. 

زمین مرده را چه می‌شود که به فاصله چند روز این‌قدر سرسبز و زیبا می‌شود؟ زمین که همان زمین است، ‌آفتاب هم همان آفتاب، باران هم همان باران، پس دلیل این همه تغییر چیست؟!

دلیل این تحول هر چه که باشد، وقتی زمین بی‌جان را جانی دوباره می‌بخشد، پس می‌تواند جسم و روحِ منِ آدمی که خلیفة الله هستم را نیز جلا بخشد. فقط باید مسیرش را پیدا کرد و خود را در معرض نور الطاف الهی و ائمه (علیهم السلام) قرار داد و مابقی مسیر را به خالق یکتا سپرد، که او بهترین راهنماست.

به قلم: #سحر_سرشار

4 نظر »

مزرعه‌ی آفتابگردان

ارسال شده در 17ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

دو سه هفته‌ای می‌شود، دوشنبه‌ها ساعت آخرمیهمان ناخوانده‌ی کلاس پایه‌ی اول سیکلم.شور و نشاط نوجوانی از برق چشمها و شیطنت‌هایشان نمایان می‌شود.
اسما، فاطمه، زینب، زهرا و چندین نفر دیگر. دخترانی ۱۶ساله با شخصیت‌های متفاوت، بعضی آرام و بعضی شلوغ و پر سر و صدا.
این حال و هوایشان مرا هم سر ذوق می‌آورد.
با ورود به کلاس ، بعد از چند دقیقه‌ صحبت روحیاتشان به دستم آمد. دخترانی مثل گل آفتاب گردان، تازه گلبرگ‌هایشان باز شده به دنبال آفتاب می‌گردند. دوره‌ی حساس و حیاتی را در زندگی‌ می‌گذرانند.
در آسمان آبی و وسیع بالا سرشان باید خورشید حقیقی را پیدا کنند تا به اشتباه رو به خورشید‌ی دروغین سر نچرخانند.
از اینکه باید قدر وجود نازنینشان را بدانند، برای شناخت خود تلاش کنند با هم صحبت کردیم.
ساعت‌ها به خوشی گذشت. گاهی با لبخند و گاهی با شبنمی از اشک روی گونه‌ها.
چند وقتی‌ست حس باغبانی را دارم که باید از این مزرعه‌ی گل آفتاب گردان مراقبت کنم، حرفهایشان را بشنوم و تاکید کنم بستر خانواده مهمترین مکان برای رشد و بالندگی‌ست.

به قلم خودم بهارنوشت خانواده خورشید رشد طلبه نوجوان
نظر دهید »

خاله بازی آدم بزرگ‌ها

ارسال شده در 17ام اردیبهشت, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی, مناسبت‌ها
خاله بازی آدم بزرگ‌ها

بسم الله

بچه‌های همسایه‌ قالیچه‌ای گوشه‌ی کوچه پهن کرده بودند و با هم مشغول خاله‌بازی‌شان بودند. چنان جدی بازی می‌کردند که انگار آنجا خانه واقعی‌شان است و آن نسبت‌ها و سمت‌ها را در دنیای واقعی دارند. من و همه کسانی که از کنارشان می‌گذشتیم، از جدیت بازی و دعواهای گاه‌و‌بی‌گاه‌شان خنده‌مان می‌گرفت. یک لحظه با خودم گفتم:« این چند دقیقه را با اینکه از اولش خودشان هم می‌گویند برویم خاله‌بازی کنیم و می‌دانند چند دقیقه ‌بعدش باید همه چیز را جمع کنند؛ باز چقدر جدی می‌گیرند!» 

بازی بچه‌ها، به ذهنم تلنگر زد. فکر کردم بله، کارهای ما هم کم از بازی بچه‌ها ندارد. با اینکه می‌‌دانیم چند روزی بیشتر مهمان این دنیا نیستیم اما دو دستی، سفت و محکم آن را چسبیده‌ایم. آن‌قدر محکم که احتمالا خدا و فرشته‌ها هم به این جدیت‌مان خنده‌شان می‌گیرد. بدترین قسمتش اما، زمانی است که در قیامت همه دور خاله‌بازی‌مان جمع شوند و لحظه به لحظه‌ی آن را ببینند و از اصل ذات ما با خبر شوند. نگرانی از آن لحظه تمام وجودم را گرفت، اما بعد یاد قسمتی از مناجات شعبانیه از حضرت امیر افتادم که می‌فرمود:«إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبا فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى [إِلَهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَ ] إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ»؛ «خدايا گناهانى را در دنيا بر من پوشاندى، كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم، گناهم را در دنيا براى هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردى، پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن»

به قلم: #سحر_سرشار

3 نظر »

خانه‌داری کلفتی نیست.

ارسال شده در 16ام اردیبهشت, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روایت‌های همسرانه



همین‌طور که خودش را با بچه ها سرگرم کرده بود، یک‌دفعه به خودش تشر زد:« خانه‌داری یعنی چی پس؟» بعدش بدون معطلی پاسخ داد:« خانه‌داری یعنی کلفتی دیگه! »
چشمانم از حدقه بیرون زد و نگاه‌مان برای یک لحظه به هم خیره ماند. آن‌قدر جمله‌اش برایم سنگین بود که بعد از گذشت یک هفته، هنوز نتوانستم هضمش کنم. باورم نمی‌شود این حرف را یک زن 60 ساله زده باشد.
این یک هفته، مدام با خودم کلنجار رفتم که نه! خانه‌داری کلفتی نیست دختر جان، خانه‌داری یعنی این‌که با دستان خودت، مهر مادری و همسری را به جان عزیزانت تزریق کنی. رشدشان را با چشم ببینی و حَظ ببری، در‌حالی که خودت هم رشد می‌کنی. اخمشان، بداخلاقی‌هایشان، خستگی‌هایشان را با جان و دل، بخری و صبر و استقامتت را بالا ببری. یک لیوان آب که به دستشان می‌دهی برایت به اندازه یک سال عبادت، ثواب می‌نویسند. پس قطعا خانه‌داری، معنایش کلفتی نیست!

اما از حق نگذریم، هنوز که هنوز است بغضِ این کلمه مرا به تامل وا می‌دارد. چرا باید برخی این‌گونه شأن مادری و خانه‌داری‌مان را زیر سوال ببرند؟! چرا وقتی این همه احادیث از ائمه، درباره شأن زنان داریم؛ باز روی حرف‌های خودشان پا‌فشاری می‌کنند و جوان‌ها را از زندگی دلسرد.
هر دختری قبل اینکه به خانه بخت برود، خودش را ملکه‌ی خانه‌اش می‌داند؛ حتی اگر توی یک اتاقِ شش متری زندگی کند!

من که خود را دختر روز‌های سخت می‌دانم و برای خودم زندگی می‌کنم با شنیدن این حرف، تمام تنم یخ کرد و یکه خوردم. حالا که فکرش را می‌کنم، دلم برای فرزندانش می‌سوزد که از بچگی با این افکار رشد کرده‌اند و معلوم نیست کجا دودش به چشم‌شان برود.

حواسمان به خودمان و تربیت کردن‌مان باشد؛ فرزندان آینه‌ی پدر و مادرشان هستند!

پ‌ن؛ عکس تماما تولیدی‌ست با ایده دیوارنگاه ولیعصر.

به قلم: سیده مهتا میراحمدی

1557137695k_pic_1c47728c-2710-4dc0-a743-fd1d33e74af0.png

بر دامان بهشت بر دامن بهشت بهشت مادری خانه‌داری دیوارنگاره ولیعصر رمیصا عکس درباره خانه‌داری مادرانه، مهتا نوشت همسرانه همسرخوب همسرداری همه‌چیز همین‌جاست یادداشت‌های مادرانه یادداشت‌های همسرانه
1 نظر »

✒ سخت اما منعطف✒

ارسال شده در 15ام اردیبهشت, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
✒ سخت اما منعطف✒

بسم الله

ورودی ِ پارکینگ برخی ادارات روی زمین، میله‌های قطور منحنی‌شکلی می‌گذارند. البته این کار را در ساعات غیر اداری، برای حفظ امنیت بیشتر ساختمان انجام می‌دهند . 

یک‌‌بار که نگاهم به این میله‌ها افتاده بود، با خودم گفتم:« برای خم کردن اینها از دستگاه‌های خاصی استفاده می‌شود، ولی زمان‌های خیلی دور که چنین دستگاه‌هایی وجود نداشته، خدا می‌داند برای شکل‌دهی به این‌طور فلزات، چه نیروی انسانیِ عظیمی بکار گرفته می‌شده!» 

چند لحظه بعد اما از شدت تحیرم کم شد. فکر کردم گذشتگان هم لابد راهکارهایی برای تسهیل کار و بارشان داشته‌اند؛ راهکارهایی مثل گداختن که فولاد با آن ضخامت را با زحمت کمتری خم می‌کند. 

دل آدمی هم، همین ‌گونه است. هر قدر، سخت و سنگی باشد، امکان انعطاف و نرمی‌ دوباره را دارد، مثل همان میله‌های قطور فلزی که از بدو تولد، راهی برای حالت‌دهی‌شان وجود داشته؛ راهی که از دلِ کوره‌های گرم آتش می‌گذرد. فقط باید کمی رنج عرق ریختن را به جان خرید.

به قلم: #سحر_سرشار

نظر دهید »

اردیبهشت یا اُردی‌جهنم؟

ارسال شده در 11ام اردیبهشت, 1398 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روایت‌های همسرانه


اردیبهشت بانوی بلند قامتی است، با گیسوان ‌پریشان که شکوفه‌های بهاری در دامنش می‌رویند. کتاب مورد علاقه‌اش را می‌خواند و زیر چشمی، بازی فرزندانش را می‌پاید. با قل‌قل قرمه‌سبزی روی اجاق، خودش را به آشپزخانه می‌رساند. ملاقه را بر می‌دارد و کمی از آن می‌چشد. با اشتیاق برنج را توی دیس می‌ریزد و سفره را پهن می‌کند و با دست‌رنجش، به خانه جان می‌بخشد. همیشه اما اردیبهشت، شاداب و خرّم نیست! گاهی چنان بی‌رمق است که نای ایستادن ندارد. سرش را به دیوار ناامیدی تکیه می‌دهد و گوله گوله اشک حسرت می‌بارد. دیگر، غنچه‌هایش هم ذوقی برای شکوفایی ندارند. خودشان را گم می‌کنند. انگار با زمین و زمان قهرند. اردیبهشتی که لطافت ندارد؛ زنانگی‌اش را فراموش کرده، گویا اردیبهشت نیست، بهمن سردی است که همه را به خواب زمستانی می‌برد.
اردیبهشت، آن بانوی بلند قامت با گیسوان پریشان، توجه می‌خواهد، احساس امنیت و آرامش! مهربانی، قوت قلب اوست؛ احترام، عزتش را بالا می‌برد و محبت، وجودش را لبریز از انگیزه.
مادری که سرشاراز انگیزه است؛ روح و ایمان فرزندانش را تعالی می‌بخشد و اردیبهشت، شادبانوی لبریز از مهر مادری، این گونه است. نگذاریم اُردیبهشت خانه‌مان، اُردی‌جهنم شود.

پ.ن: همسر خوب بودن، اولین پله‌ی رشد و تعالی خانواده است.

عکس تولیدی است.

1556713788k_pic_e643b3c3-b956-4d25-a601-9ba9b875ad9a.jpg

اردیبهشتی تربیت فرزند تولد دختر اردیبهشت دختری از تبار اردیبهشت روایت همسرانه مهتا نوشت همسر همسر خوب
10 نظر »

غمی از جنس حیا

ارسال شده در 10ام اردیبهشت, 1398 توسط جوانه در بدون موضوع

بسم الله

#به_قلم_خودم 

ساناز دختری ۲۴ساله‌ است.حجاب اسلامی برای خانواده‌اش مفهومی ندارد. او هر وقت مردهای فامیل به خانه‌شان می‌آیند و او را با حجاب بدی می‌بینند‌، عذاب وجدان می‌گیرد، در حالی که هیچ کدام از اعضای خانواده‌شان زیاد در قید و بند حجاب نیستند.

چند روز پیش از من پرسید: من که به قصد خودنمایی و لذت با آن پوشش ظاهر نمی‌شوم، پس چرا بعدش کلی عذاب وجدان می‌گیرم؟

 به او گفتم:ببین خانمم من اگر کفش پاشنه بلند بپوشم و کنار پیاده رو راه بروم، سر دومین قدم قطع به یقین از جوی آب سر در می‌آورم. خوب حالا فکر کن با همین کفش، در فصل زمستان روی زمین یخ زده راه بروم! اگر زمین بخورم و دستم بشکند، حق غر زدن دارم، مسلما نه!

شما هم می‌دانید که بد حجابی و آزادی به آن شکل خوب نیست.خوب زمانی که رعایت نمی‌کنید طبیعتا عذاب وجدان سراغتان می‌آید.

بهتر نیست که ۵ دقیقه قبل از آمدن مهمان ،حجابتان را مرتب‌تر کنید و اجازه بدهید ذهنتان آرامش داشته باشد تا از آن همه درگیری ذهنی خلاص شوید؟!

به قلم: #سحر_سرشار

نظر دهید »

چای، عشق، خاطره

ارسال شده در 9ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایت‌های همسرانه, تجربه زیسته

ساعت نزدیک پنج است. خواب کوتاه عصرگاهی به پایان رسیده، کمی اینطرف و آنطرف چرخیدم و بالاخره از زمین بلند شدم و نشستم.
همانطور نشسته خودم را بالا کشیدم، تا سرک بکشم و از اوضاع و احوال ملک خصوصی‌ام همان آشپزخانه باخبر شوم.

آفرین، زیر کتری روشن بود و صدای قل‌قل‌های ریز کتری را شنیدم و بخار آب به چشم ‌دیده می‌شد.
دست روی زانو، یا علی گویان بلند می‌شوم.وارد مملکت خویش می‌شوم.
دست دراز کرده و قوری را بر می‌دارم.
دو سه قاشق چای سیاه و چند پر بهار نارنج، بعدآب می‌بندم به قوری و سرگرم جمع و جور کردن می‌شوم، تا چای دم بکشد.
استکان‌ها ردیف روی دامن نعلبکی‌ها می‌نشینند و با مروارید نقل‌های سفید مزین می‌شوند.
صدایم می‌کنی:"بهار من بریزم یا تو".
می‌گویم:"خودم می‌ریزم بشین".
جلو تر می‌آیم، بعد از کمی مکث، می‌گویم:” پاشو خودت بریز".
دلت قنج می‌رود، که اجازه‌ی ورود به آشپزخانه را صادر کردم.
لبخند بر لب مشغول ریختن چای می‌شوی.
رو‌به‌روی هم روی زمین می‌نشینیم. صدا بلند می‌کنم، دختری بدو چایی مامان پز و پدر ریز آماده شد. جرعه‌جرعه عشق می‌نوشیم.
تمام که می‌شود، جمع کردنش با دخترجان و شستنش با من.
مزه‌ی شیرین این مشارکت جذاب، تا صبح فردا زیر زبان‌مان باقی می‌ماند.
چای سیاه و تلخ شیرین می‌شود با جمع شدن و خاطره سازی برای ما سه نفر.

به قلم خودم بهارنارنج بهارنوشت خاطره زندگی محبت چای یادداشت‌های مادرانه یاعلی
15 نظر »

بی‌خدا باش، هر آنچه خواهی کن

ارسال شده در 8ام اردیبهشت, 1398 توسط پیچک در بدون موضوع


با خدا باش و پادشاهی کن؛ بی خدا باش، هر آنچه خواهی کن مثلا مهمل بباف، نعره بکش، بدوبیراه بگو، یا اصلا نه، کلاشینکف بردار؛ آخوندی که بی‌خبر از همه‌جا، خیال می‌کرده مثل همه‌ی بندگان خدا در وطنش، حقِ حیات دارد؛ کله‌اش را نشانه بگیر و تیر بیانداز و مغزش را بترکان!
انسانیت کجا بود؟! قانون سیری چند؟!
خیالت تخت، تخت‌تر از تختِ روان! دنیا به خونخواهی مظلومان قامت نخواهد بست. پس با خاطری آسوده و جمع، بی‌خدایی‌ات را جار بزن. خدا را چه دیدی؟ شاید به صدارت ممکلت ابلیس یا  حتی، سرلشکریِ سپاهش رسیدی!

پ.ن: خبر رسیده بهروز حاجیلویی، صاحب عکس فوق و قاتل طلبه‌ی همدانی، شیخ مصطفی قاسمی، طی درگیری با نیروهای انتظامی کشته شده. بیچاره! چه تقدیر شومی برای خودش رقم زد. اللهم اختم عواقب امورنا خیرا؛ بارالها! عاقبت‌مان را ختم به خیر بفرما، آمین!

اینستاگرام طلبه همدانی قاتل طلبه همدانی قتل طلبه همدانی
نظر دهید »

شُکر و شکوه

ارسال شده در 8ام اردیبهشت, 1398 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی

شِکوه‌های مدام‌مان از ناملایمات زندگی گوش فلک را کر کرده.
دل‌نگرانی‌ و خستگی‌ها را در بوق و کرنا می‌کنیم.
نداشته‌هایمان را با داشته‌های دیگران مقایسه‌می‌کنیم.
هرکداممان به نوعی در وجودمان چنین خصلتی را داریم اما بروز آن شدت و ضعف دارد.
شاکر نیستیم. انگار دست خدا برایمان نمک ندارد.
از خستگی‌ها می‌نالیم، اما شده برای نعمت‌هایی که خدا به ما داده تا با آن بتوان کاری انجام داد و خسته شدن را چشید، شاکر باشیم؟
دلمان می‌خواهد، همه چیز بر وفق مرادمان باشد اما همین ناملایماتند که شیرینی ملایمات را به ما می‌چشانند.
گاهی زبان شاکر است اما عمل و رفتارمان چیز نه!
خدا هم دستمان را خوانده که می‌گوید:

وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُور
انسان هستیم با توانی محدود که در برابر لطف و نعمات بی‌کران خدا زبان شکرمان کم می‌آورد و باز می‌ماند. شاید هم خدا از بس که رحیم است ناز پرورده‌مان کرده
وهیچ خیال بدی در برابر
بی‌ادبی‌هایمان در حضورش به ذهن راه نمی‌دهیم.
پ.ن: و از بندگانم اندكی سپاس‌گزارند. (۱۳)سبأ

انسان بازآفرينى محتواى دينى به قلم خودم زندگی شکر قرآن
3 نظر »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 49

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • خرید کتاب ازمعراج شهدا تااورازان
  • کتاب از معراج شهدا تا اورازان
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس