همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 48

قلکی که مارا کربلایی کرد...

ارسال شده در 22ام مهر, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روزنگار


این روز ها توی حوزه وسط مباحثه های اصول و فقه، همه ی حرف ها ختم می شود به سفر اربعین، یکی با خوشحالی داخل کیفش را به دوستش نشان می دهد و پوشه مدارک پاسپورتش را با ذوق در می آورد ، دیگری فقط نظاره گر است و به صحبت ها گوش می کند و یکی حسرت به دل می نشیند و خودش را با کتاب سرگرم می کند، استاد وارد کلاس می شود طبق عادت همیشگی اول کلاس را با سلام به امام حسین علیه السلام شروع می کند،دل ها همه راهی بین الحرمین می شود، بعد از سلام کمی از محبت وارادت به امام حسین برای ما می گوید، در این میان پچ پچ های دختران به گوش استاد می رسد، با مهربانی تمام می گوید:«« بیایید و یک قلک برای هزینه سفر کربلایتان بردارید و روزانه مقداری پول داخلش بریزید وقتی امام حسین ببیند که شما مشتاق زیارتش هستید و درحال تلاش خودش هم به شما کمک می کند و شما را کربلایی می کند»» همه از پیشنهاد استاد لبخند رضایت بر صورتشان نشست.
یاد کار خودم افتادم از 16 سالگی برای سفر کربلایمان از پول تو جیبی هایم چیزی کنار می گذاشتم، آنقدری نبود که سر چند ماه بتوانم به سفر بروم اما دلم خوش بود که برای کربلا رفتن در تلاشم.
مادرم همیشه می گفت هروقت ازدواج کردی با همسرت به کربلا برو.
ازدواج کردم،سال اول تازه عروس بودم و همسرم اجازه نداد،سال دوم فرزند اولم را باردار بودم، بالاخره سال سوم عزمم را جزم کردم و راهی سفر شدم، بالاخره بعد از 4 سال پول هایم برای سفر کربلایم جور شد ، هزینه پاسپورت خودم و دخترک و ویزاهایمان و حتی خرج سفر هم با آن پول تو جیبی هایم دادم، و خوش حال بودم که همه هزینه سفر کربلایم نتیجه چند سال تلاش و شوق زیارت به کربلا بود، وبالاخره من به آرزوی جوانی ام رسیدم.
اما حالا با امدن فرزند دوم و شیطنت های زینب همسرم دیگر اجازه سفر نداد، و من با حسرت، این روزها نظاره گر خوش حالی های زوار اربعین هستم .
باید امسال دوباره برای سال بعد قلکی بردارم و به نیت خودم و دو فرزندم برای سفر کربلایمان تلاش کنم ان شالله امام حسین هم دوباره مارا کربلایی می کند.

 

قال الصادق علیه السلام::
َ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ
هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد، حب امام حسین علیه السلام و حب زیارتش را در قلب او می‌اندازد
وسائل الشیعه ج 14 ص 496

 

پ ن : عکس یادگاری با بین الحرمین من و دختری

قلکی که مارا کربلایی کرد

2 نظر »

گمشده

ارسال شده در 22ام مهر, 1396 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

اعلامیه ای بر دیوار بود مژدگانی مژدگانی برای یابنده پنی …….
سگش را میگفت اما اشتباه میکرد هویت خودش را گم کرده بود خجالت میکشید بگوید یا شاید میخواست تنهایی اش را فریاد بزند خلاصه اگر پنی را یافتید خبرش کنید نگران است

انسان
نظر دهید »

دل بزرگ و نحو

ارسال شده در 21ام مهر, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روزنگار


چند روز پیش صندوق پیام های کوثرنتم را باز کردم و با یک پیام مواجه شدم، یکبار خواندشم اما کمی برایم مبهم بود، دوباره خواندمش و این بار مهربانی دوستی لبخندی روی لبهایم آورد، او با دلسوزی تمام، برای دوست نابینایش صوت تمرین های یک درس را می خواست، جوابش را دادم و با شرمندگی گفتم:«« نه عزیزم فعلا پی دی افش را هم ندارم صوت تمرین ها هم که اصلا گیر نمی آید.»»
درون ذهنم پر از سوال بود و اما به حال آن دختر غبطه می خودم.
آن دختر چه سعادت بزرگی داشته که وارد حوزه شده ، گاهی داشتن یک دل بزرگ، راه های موفقیت را برای ما اسان می کند و خودش سرآغاز یک پیروزی می شود.
آن دختر با وجود نابینایی اش پا به پای ما درس می خواند و برای کسب علم تلاش می کند.
به خودم آمدم و نور امید را در دلم احساس کردم. گاهی خدا ترجیح می دهد با چیز هایی که سرمان با آنها مشغول است امید را در دلمان بگنجاند. اما امروز تمام سعیم را کردم و جواب تمرین های ان درس را پیدا کردم، خدا کند که به درد آن دختر بخورد و دلش را شادکند.
.

دل بزرگ و نحو
نظر دهید »

پوست گردو

ارسال شده در 14ام مهر, 1396 توسط بهاره شيرخاني در روزنگار

#به_قلم_خودم
امروز پس از چیدن گردوها و جدا کردن پوسته ی سبزش دستانم رنگ گرفت و هر چه شستم پاک نشد . ای وای من ! چطور فردا در کلاس حاضر شوم ؟
تصور کردم تویی که با تغییر رنگ دستت خجالت زده ای حال اگر با هر گناهی که مرتکب میشوی قسمتهایی#به_قلم_خودم
امروز پس از چیدن گردوها و جدا کردن پوسته ی سبزش دستانم رنگ گرفت و هر چه شستم پاک نشد . ای وای من ! چطور فردا در کلاس حاضر شوم ؟
تصور کردم تویی که با تغییر رنگ دستت خجالت زده ای حال اگر با هر گناهی که مرتکب میشوی قسمتهایی از پوستت تغییر رنگ میداد چه اتفاقی می افتادچه میکردی حتی تصورش سخت است

ولی شاید اینطور شرم میکردم و سمت گناه نمیرفتم …تا رسوا نشوم
اما خدای ستار گناهم را میپوشاند و به هر بهانه ای میبخشد
سپاس مخصوص توست خدای من از پوستت تغییر رنگ میداد چه اتفاقی می افتادچه میکردی حتی تصورش سخت است

ولی شاید اینطور شرم میکردم و سمت گناه نمیرفتم …تا رسوا نشوم
اما خدای ستار گناهم را میپوشاند و به هر بهانه ای میبخشد
سپاس مخصوص توست خدای من#به_قلم_خودم
امروز پس از چیدن گردوها و جدا کردن پوسته ی سبزش دستانم رنگ گرفت و هر چه شستم پاک نشد . ای وای من ! چطور فردا در کلاس حاضر شوم ؟
تصور کردم تویی که با تغییر رنگ دستت خجالت زده ای حال اگر با هر گناهی که مرتکب میشوی قسمتهایی از پوستت تغییر رنگ میداد چه اتفاقی می افتادچه میکردی حتی تصورش سخت است

ولی شاید اینطور شرم میکردم و سمت گناه نمیرفتم …تا رسوا نشوم
اما خدای ستار گناهم را میپوشاند و به هر بهانه ای میبخشد
سپاس مخصوص توست خدای من

نظر دهید »

به جوان ها فرصت دهیم.

ارسال شده در 12ام مهر, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روزنگار

شرح اصول دو رو ميخوام داري تو وبلاگت؟
اين يك جمله ي معروف، بين طلبه هاي سال چهارمي حوزه هاست، پاس كردن اصول ٢ بين طلبه ها مثل شكستن شاخ غول هست ، چند روز پيش كه سرگرم دخترك بودم، تلفنم زنگ زد و سريع به سراغش رفتم، با خنده پيش خودم گفتم: (( كسي كه به من زنگ نميزنه باز اين ٧٥٧٥ مي خواد سورپرايزم كنه و يه تك زنگ زده))
شماره يك ناشناس بود، با تعجب جواب دادم:الو سلام بفرماييد، ((سلام مهتا جان خوبي؟ شرح اصول٢ رو داري؟؟ ))من كه اصلا صداي پشت تلفن برايم اشنا نبود سريع پرسيدم شما؟ او هم خودش را معرفي كرد و تازه من دوهزاريم افتاد كه از طريق وبلاگ من را مي شناخته و از دوستان حوزوي ام است. من هم كه از اول مهري، سرم شلوغ بود و كلي پيام خصوصي داشتم راجع به شرح كتاب ها و…از اصول گرفته تا عربي معاصر، اما بالاخره امروز توي وبلاگم شرح اصول را گذاشتم و براي همه سال چهارمي ها فرستادم كه باز شب امتحان دنبال من و شرح نگردند.
همين كه پشت خط يك نفر از شرح اصول ١ سال قبل كه با كلي سختي گيرش اورده بودم و تنظيمش كرده بودم راضي بود و برايم دعا مي كرد انقدر شيرين و خوش حال كننده بود كه تا چند ساعت حس خوبي داشتم، اما بعضي چيز ها يك دفعه اي ادم را از این رو به آن رو می کند و فکر و ذهنمان را درگیر خودش که دیگر چیزی از ذوق و شوقش یادمان نمی ماند، اول مهري من هم اينگونه آغاز شد، كاش مسوولين مرکز مدیریت های حوزه شهرمان هم فعاليت و پشتكار يك نفربرايشان مهم بود نه سن و سالش. همين گرفتن مسووليت هاي كوچك به خاطر سن و سال كم، خودش سرآغاز نااميدي ست براي يك جوان، اما من براي هدفم مي جنگم تا به دستش بياورم، و دلم به همين خوش حالي هاي كوچكم خوش است.

به جوان ها فرصت دهیم.
1 نظر »

ناهنجاری در عزاداری بانوان

ارسال شده در 12ام مهر, 1396 توسط زهرا دولتي در روزنگار

​مراسم عزادارى سوگوارى حسینى هر سال باشکوه‏تر و فراگیرتر از سال قبل، با برپایی برنامه های متفاوت برای عاشقان مکتب حسینی، برگزار می‌شود‏‌، اما نباید از اهداف قیام اباعبدالله، غافل شویم.

هر چند ثواب عزادارى سیدالشهدا علیه السلام بسیار زیاد است، و سبب احیاى مکتب حسینى و بقاى اسلام و احکام اسلامی می‌شود، ولی لازم است بعضی از رفتارها و سنتهای غلط، از آئین عزاداری اباعبدالله علیه السلام اصلاح شود. 

طبق سنت هر سال، شب هشتم محرم هیئات مذهبی آقایان، برای سینه زنی به حسینیه شهدا می‌روند و برنامه زنده از شبکه استانی پخش می‌شود. اما امسال براساس برنامه ریزی اعضای ستاد عاشورائیان و مصوبه جلسه، تصمیم گرفته شد که ورود بانوان به طبقه فوقانی ممنوع باشد. این تصمیم با اعتراض شدید بانوان مواجه شد. 

اول صبح عاشورا به همراه همسرم برای عرض سلام، زیارت، ادب و ارادت به مقام شامخ اباعبدالله و یاران باوفایش، به نیابت از حرم سیدالشهدا به زیارت نخل رفتیم. علت انتخاب اول صبح، خلوت بودن آن زمان بود.

عده‌ای از بانوان را، پشت در بسته حسینیه شهدا دیدیم در حالی که منتظر بودند تا در را باز کنند و به داخل بروند.

صدای بلند حرف زدنشان را می‌شنیدی. وضع پوشش و آرایش گروهی از آنها مناسب شأن، وقار و متانت یک زن مسلمان و علاقمند به مکتب حسینى نبود. گویی توجه ندارند که اساس فلسفه قیام امام حسین(ع) احیای اسلام و احکام اسلامی بوده است و هدف از این عزاداری‌ها را گم کرده‌اند.

تصمیم ستاد عاشورائیان بدون درنظر گرفتن مصلحتها به روی زمین ماند. تا جایی که آن مصوبه درحد همان شب هشتم محرم باقی ماند و برای مراسم نخل گردانی روز ظهر عاشورا، با حضور بانوان، به روال سابق برگشت.

آسیب بانوان عزاداری بانوان ناهنجاری
نظر دهید »

آغوش باز

ارسال شده در 5ام مهر, 1396 توسط لاله سرخ در داستانک

دخترکم که از مدرسه آمد صدای سلام گرم و دلنشینش فضای خانه را پر کرد. خواستم دستانم را باز کنم و محکم در آغوشش بگیرم و تا جایی که میتوانم صورتش را غرق بوسه کنم. یادم آمد دستانم را در جبهه‌ها جا گذاشته‌ام.قلبم گرفت.

1 نظر »

دردو دل‌های فاطمه(س)

ارسال شده در 3ام مهر, 1396 توسط لاله سرخ در بدون موضوع

اینکه با این اوضاع و احوال بتوانی کسی را پیدا کنی وکمی درد ودل کنی تا بار خستگیت کمتر شود، داغ جداییت مرحم یابد، تاولهای پاهایت التیام یابد، کار سختی بود. کسی را جز پدر، شنواتر ندیدم.

نظر دهید »

جشن

ارسال شده در 31ام شهریور, 1396 توسط لاله سرخ در داستانک

میخواهم برای پسرم جشن بگیرم، مانند جشن تاتی، یا جشن گودبای‌پمپرز یا اصلا مثل جشن تعیین جنسیت بچه که این روزها صدایش بلند است،ولی نه به این نامها که همه جا پیچیده، جشن من باید صدایش جور دیگری باشد. فکر کنم جشن بازگشت استخوانهای پسرم مناسب باشد.

نظر دهید »

مادر حسینی

ارسال شده در 31ام شهریور, 1396 توسط لاله سرخ در داستانک

خدابیامرزد مادرم را، اگر آن روزها قلیانم را نمی‌شکست الان زیر خیمه امام حسین سینه زن نبودم.

1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس