من و توباهم تمام قانونهاي دنيا را به هم ريختيم، همانجايي كه در آن سفر طولاني نگاهمان به هم گره خورد. به آينه ها سلام كرديم و به هم رسيديم.
مسيري جديد آغاز شد. گاه آهسته راه رفتيم، گاه دويديم،گاهي پل شديم، براي هم و عبور كرديم.
دختري 16 ساله بودم و تو قدري بزرگتر از من، دانسته يا ندانسته آزارت دادم، لبخند بر لبانت نشاندم، اشك هايت را پاك كردم، تكيه گاهت شدم و خيلي كارهاي ديگر و توهم همچنين.
راست مي گويم، كنارت بزرگ شدم. ما با هم بزرگ شديم، درست شديم،تغيير كرديم. نهال پيوند خورده ي زندگي مان به 14سالگي رسيد. من و تو به اين رسيديم كه حال خوب و خوشبختي در دستان ماست.
تو بمان براي من و من هم براي تو.
دختر جانمان هردوي ما را با هم ميخواهد.
به قلم: #بهاره_شيرخاني
موضوع: "تجربه زیسته"
خاله جان نرگس دستش سبز است.هرچه كه بكارد رشد ميكند و روح را طراوت ميدهد.از در خانه اش كه وارد ميشويم، گل و گياه و سبزي ميبينيم.
اما فلان بانو اگر درختي چند ساله كه ريشه دوانده به او سپرده شود، طي دوروز درختي خشك را تحويلت ميدهد.
من ميگويم:(هر كاري با عشق به ثمر مي نشيند).
گلدان را كه به خانه مي آوري، مانند يك نوزاد تيمار ميخواهد، عشق ميخواهد.
كارتون سبز انگشتي را به يادمي آوريد؟
با سبز كردن،قلمه زدن،پيوند وتعويض خاك حس سبز انگشتي بودن به من القا ميشود. هر غنچه اي كه باز ميشود، پتوسي كه در آب ريشه زده، رنگ سبز زيباي برگ انجيري و همين گل لادني كه با دستهاي خودم دانه اش را در خاك فرو كردم.
حس نوي مادري به من ميدهد.
من گل وگياه را دوست دارم همانند مادر… .
هاسپيتال،.شفاخانه،بيمارستان
و چندين اسم ديگر كه من نميدانم.
دندان 6سمت چپ فك بالا اين مرواريد كوچك چندين روز است،
كه دمار از روز گارم در آورده و خواب و خوراك ندارم. از آنجايي كه رويم بسيارزياد است، درد را متحمل ميشوم، اما مسكن نميخورم.
همين الان هم كه دارم مينويسم، از رو نرفته و همچنان در پي آزار من است.
در همين يك هفته دو بار پاي مباركمان را به دندانپزشكي باز كرده و به جيب همسر جان فشار مبرمي وارد نموده است.
است را غليظ بخوانيد لطفاً.
مني كه از آمپول و سوزن متنفرهستم، در اين مدت هفت ، هشت باري توسط آمپولي نه چندان محترم پذيرايي شدم. يادم باشد تا تلافي كنم.
واي و امان از مته ي دندان كه صدايش تمام وجودت را فرا ميگيرد. طعم تلخ موادي كه استفاده ميكنند را هم نمي گويم.
اثر ترزيق بي حسي، شكل و شمايلم را يك وري و داغون كرده بود، مثل سكته اي ها كه يك طرف صورتشان لمس ميشود.
خدا روشكر فعلاً كار ريشه ي دندانم تمام شد و من با اين قيافه راهي خانه شدم. تا زمان انجام باقي مراحل برسد.
خانم دكتري خوش برخورد و صبور كه در برابر داد و فرياد و اشك هايم فقط سكوت ميكرد و دلداري مي داد، خدا جزاي خيرش بدهد.
به خانه كه رسيدم باب نصيحتم باز شد و گفتم:(دختر جان مداوم مسواك بزن، چنين كن، چنان كن، تا دچار درد نشوي).
دختر جان هم نه گذاشت و نه برداشت فرمود:(خودت هم مسواك ميزدي ها)
و من در افق محو شدم و هنوز هم محو هستم و باب نصيحت را كلاً بستم.
نعمت سلامتي برايمان هميشه بمان. موجوداتي عجيب هستيم، كه تا درد نباشد، قدرت را نميدانيم. اصلاً خوشبختي يعني از كنار بيمارستان و مطب و دارو خانه عبور كني و بدنت سالم باشد.
اللهم اشف مرضانا… .
به قلم:#بهاره_شيرخاني
اين روزها آب نيست،برق قطع ميشود. ميدانم كه كلافه ميشوي و زمين و زمان را به هم ميريزي. هواگرم است، هيچ كاري نميتواني انجام دهي. كمي مثبت نگر كه باشي فكر به كمك مي آيد وتورا به سمت نكات مثبت پيش مي برد. اين اتفاق شكر داشته هاو مديريت مصرف نعمت ها را به ما ياد ميدهد. باعث ميشود كمي از فضاي مجازي فاصله بگيريم. تحمل و صبر را شكوفا ميكند. به كارهاي روي زمين مانده مي رسيم. كمي مطالعه كنيم. ديديد كه حتي دراين اتفاقات به نظر سخت نكاتي هست، كه مغفول مانده است. اينقدر بي محابا مصرف كرديم.كه با اجبار ميخواهند، منضبط مان كنند. همان جايي كه شير آب باز مي ماند. در يك زمان چند وسيله ي برقي با هم روشن است.با اندك دقتي ميتوان مصرف صحيح را مشي كارمان قرار دهيم.
.
به خاطراتم نگاه ميكنم،
عمرم به 29سال رسيد.بحران 30سالگی کمی با من فاصله دارد. سه دهه از عمر را سپري كردم. کودکی و نوجوانی با سرعت نور گذشت. زندگي ام بالا و پایین زیاد داشت، ولی عملکردم تا حدودی رضايت بخش بود. هراسی در دل دارم، چند سال ديگر زنده خواهم بود و فرصت حيات به من داده خواهد شد؟
نا اميد نميشوم، دست از تلاش بر نمي دارم.
روبروی آینه می ایستم، روشنی موهای سفید هايلايتي نقره اي رنگ را روي موهايم نشانده و درخشش خاصي دارد. راستی چه زمانی آنقدر سفید شدند، که نفهمیده ام؟خط و چین پوست صورتم به آرامي ظاهر می شود.
چالاکی و بلند پروازی هاي نوجواني در سرم نیست وکمی موقرتر شده ام.
دختر تابستان زاده ي تير ماه سخت دل می بندد، شاید هم نبندد.سخت ارتباط برقرار می کند وغار تنهایی اش را بیشتر دوست دارد.
هواي دلش ثبات ندارد، گاهی در درون طوفانی سهمگین بپا مي شود. گاه بارانی با طراوت ميبارد، گاه آفتابي و پر حرارت ميشود.
مدیريت را خوب بلد است. کاری که برعهده ميگیرد، خوب انجام میدهد. یاد مرگ را فراموش نمی کند.روی دردها را کم می کند و مقاومت زياد دارد.از هر چیز بهترین را برای خود ودیگران میخواهد.دلسوز است و دوستی را تمام میکند.به وقت 29سالگی این شناخت ها تا حدودي برایم کافیست.
بر لب جوی نشسته پای در آب گذر عمر می بینم. به قافله ي عمر مي نگرم كه عجب ميگذرد.
“سوره یس
وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ [68] هر که را عمر دراز دهیم، در آفرینش دگرگونش کنیم. چرا تعقل نمىکنند؟ (68)”
هوا طوفاني بود. از طوفان شديد ته دلم لرزيد. صداي شكسته شدن شيشه كه بهگوشم رسيد.ترسم بيشتر شد. شيشه ي نورگير پشت بام شكست.چند لحظه بعد باران آمد. قطرات باران پشت سرهم ازنورگير شكسته پايين مي آمدند. زير نورگير ايستادم و صورتم خيس باران شد. بوي نم خاك ،هواي پر از اكسيژن هديه اين شيشه شكسته به ما بود. هوا كه آفتابي شد، دريچه اي براي ورود بي واسطه نور به خانه ي ماشد. منفذي براي ديدن آبي آسمان. راهي براي شنيدن صداي زندگي و هياهوي شهر. هميشه شكستن ها تلخ نيست.اين شكستن بهانه اي براي شاديمان شد. اگر با من بود، هيچوقت شيشه ي نو نمي انداختم. امان از اين همسر جان.
برايت هزار بار نوشته ام.
نوشته هايي كه هنوز نديده اي.
شايد خودخواهي باشد،
كه نمي خواهم فعلاً نوشته ها را نشانت دهم.
ولي خب دوست دارم يادگاري بماند.
براي زماني كه نيستم، آنها را بخواني.
هر زمان كه مشغول نوشتنم،
به هر بهانه اي ميايي تا سرك بكشي ولي خب من زرنگتر از اين حرفها هستم،
پس نميتواني به هدفت برسي. اين را خوب به گوش بسپار.
مادرجان ببخش، كه به دلخواه تو توجهي نميشود.
برايت مينويسم، از تلخي ها وشيريني ها تا بداني.
بداني كه زندگي بي فراز و فرود معنا ندارد.
به دنبال وقتي هستم، تا اين ورق پاره هاي يادداشت موبايل را درون دفتري بنويسم.
آخر دست خطم روي كاغذ چيزي ديگريست.
همين نوشتني كه موجب مرورخاطرات ميشود را دوست دارم.
اين دفتر را هم در كنار ترمه يادگاري مادر مادر بزرگم و خيلي چيزهاي ديگر كه سهم توست،
حفظ كن.
ميدانم خيلي غمگين شدي،خب بس است ديگر خودت را جمع و جور كن بايد مثل مادرت استوار باشي.
اصلاً به همين اميد برايت هزار بار مينويسم.
#به_قلم_خودم
هوای دلنشین باغ قابل وصف نیست.نسیمي خنک که برگ درختان را نوازش میکند.
طیفی از رنگهای سبز درختان كه آرامش می بخشد. وقتی عطر گل محمدی با بوی پیچ امین الدوله مخلوط می شود، عطری بی نظیر میسازد. که در هیچ یک از عطر فروشی های معروف فرانسه یافت نمی شود.
باغچه را که آبپاشی میکنی،
از بوی نم خاک انگار دوباره زنده میشوی.
روح لطیف انسان گاهی از رنگهای مصنوعی خسته میشود، رنگی تازه میخواهد.آبی آسمانی که انتها ندارد.سفیدی ابرها که مثل پنبه های زده شده به آرامی حرکت میکنند.گلهایی زیبا و خوش آب و رنگ مثل نگین بر سبزی برگها نشسته اند.آواز بلبلی که صدایش را میشنوی، اما هیچگاه خودش را نشان نداده و خجالتی ست.صدای شیهه ی اسبی که از کوچه ی پشتی می آید.
همه اینها برای شهرهای خاکستری با رنگهای مصنوعی مثل رویایی شیرین است.
این رویای شیرین به حقیقت میپیوندد، اگر کنج های خلوت خانه را پر از گلدان کنیم.به شهرها رنگ تازه اي بپاشيم،اگر هر شهروند متناسب با فصل در باغچه جلوي خانه اش گل بكارد.
شهرداري محترم هم دست از سر اين شمشاد خان وآقاي كاج بردارد و به اعضاي ديگر خانواده گل وگياه هم توجه لازم را مبذول دارد.
پيشنهاد بهتر به راستي اگر مسئول بخش فضاي سبز شهرداري زن بود،با ذوق وسليقه اي كه دارد شهر را گلستان ميكرد. هيچ كس جرات نميكرد، اين گلستان را با دود آلوده كند.
روح خدا آسمانی شد.
حسرت این که در هوایی که شما بوده اید و نفس کشیده اید
نبوده ام، هنوز در دلم هست.سی و هشت روز بعد از رفتنتان پا به دنیا گذاشتم.آشنایی مان از آنجایی شروع شد که تصویر شما سر در مکان ها بود و از مادرم میپرسیدم این تصویر چه کسی است؟مادر پاسخم را دادند.
گذشت تا رسید به زمان مدرسه و کلاس اول که با ذوق و شوق کتاب فارسی را باز کردم، تصویر زیبایی از شما نقش بسته بود و زیر تصویرتان نوشته ای بود که نتوانستم بخوانم.با سواد که شدم مشتاقانه به سراغش رفتم.
فرموده بودید:"امید من به شما دبستانی هاست".چقدر احساس خوبی داشتم که شما به ما امید بستید. همان زمانی که دخترم دوباره
تصویر را نشانم داد، برق شادی را در چشمانش دیدم. هنوز این جمله شما به دبستانی ها امید میبخشد.
روز رحلت و وصل شما به محبوب برایم سنگین است غمگینانه در فراقتان اشک میریزم وخواهم ریخت.
محبت شما به دلها نشسته و محو شدنی نیست،حتی برای منی که شما را ندیده بودم،
بعد از گذشت سی سال از نبودتان داغدارم.
خوب پدری کردید و رفتید.پدر جان دعایتان را از این ملت دریغ نکنید.
دلمان گرم است به رهبرمان که به یادگار گذاشته اید.
و چه میراثی گرانبهاتر از ایشان.
وما هنوز انتظار فرج از نیمه خرداد کشیم.