من و خادم حرم
دلتنگی هایم را دوست دارم، مثل این روزها که عجیب دلم هوای مشهد کرده است، مادر و خواهرم به پیاده روی مشهد رفته اند تا روز میلاد امام رضا علیه السلام با پای پیاده به حرم برسند، رفتن آنها هم دلتنگی مرا ببیشتر کرد، به سراغ کیف قدیمی ام رفتم تا خاطرات قدیمی ام را ورق بزنم و دلم آرام بگیرد، زیپ کیفم را باز کردم و لا به لای وسایلم چشمم به سنجاق سینه ای افتاد و یک دفعه موجی از خاطرات مرا به سمت صحن انقلاب هل دادند.
سال 90 توی صحن انقلاب بود که با یک خادم هم کلام شدم، او از خاطرات و کرامات امام رضا علیه السلام برایم میگفت و من با جان و دل گوش میدادم، پیرمرد مهربانی که سال ها بود برای آقا خادمی میکرد، آخر حرف هایش هم سنجاق سینه ای که سال ها روی سینه اش میزد و خادمی میکرد را به عنوان هدیه به من داد، ازاو تشکر کردم و راهی حرم شدم، سنجاق سینه توی مشتم بود، وقتی که دورتر شدم، مشتم را باز کردم و سنجاق سینه را با لذت نگاه کردم، روی سنجاق سینه نوشته بود: یاحسین، آن لحظه انگار دنیارا به من داده بودند، شاید خود اقا راه هدایت را در دستانم قرار داده بود.
موضوع: "روزنگار"
.
به خاطراتم نگاه ميكنم،
عمرم به 29سال رسيد.بحران 30سالگی کمی با من فاصله دارد. سه دهه از عمر را سپري كردم. کودکی و نوجوانی با سرعت نور گذشت. زندگي ام بالا و پایین زیاد داشت، ولی عملکردم تا حدودی رضايت بخش بود. هراسی در دل دارم، چند سال ديگر زنده خواهم بود و فرصت حيات به من داده خواهد شد؟
نا اميد نميشوم، دست از تلاش بر نمي دارم.
روبروی آینه می ایستم، روشنی موهای سفید هايلايتي نقره اي رنگ را روي موهايم نشانده و درخشش خاصي دارد. راستی چه زمانی آنقدر سفید شدند، که نفهمیده ام؟خط و چین پوست صورتم به آرامي ظاهر می شود.
چالاکی و بلند پروازی هاي نوجواني در سرم نیست وکمی موقرتر شده ام.
دختر تابستان زاده ي تير ماه سخت دل می بندد، شاید هم نبندد.سخت ارتباط برقرار می کند وغار تنهایی اش را بیشتر دوست دارد.
هواي دلش ثبات ندارد، گاهی در درون طوفانی سهمگین بپا مي شود. گاه بارانی با طراوت ميبارد، گاه آفتابي و پر حرارت ميشود.
مدیريت را خوب بلد است. کاری که برعهده ميگیرد، خوب انجام میدهد. یاد مرگ را فراموش نمی کند.روی دردها را کم می کند و مقاومت زياد دارد.از هر چیز بهترین را برای خود ودیگران میخواهد.دلسوز است و دوستی را تمام میکند.به وقت 29سالگی این شناخت ها تا حدودي برایم کافیست.
بر لب جوی نشسته پای در آب گذر عمر می بینم. به قافله ي عمر مي نگرم كه عجب ميگذرد.
“سوره یس
وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ [68] هر که را عمر دراز دهیم، در آفرینش دگرگونش کنیم. چرا تعقل نمىکنند؟ (68)”
هوا طوفاني بود. از طوفان شديد ته دلم لرزيد. صداي شكسته شدن شيشه كه بهگوشم رسيد.ترسم بيشتر شد. شيشه ي نورگير پشت بام شكست.چند لحظه بعد باران آمد. قطرات باران پشت سرهم ازنورگير شكسته پايين مي آمدند. زير نورگير ايستادم و صورتم خيس باران شد. بوي نم خاك ،هواي پر از اكسيژن هديه اين شيشه شكسته به ما بود. هوا كه آفتابي شد، دريچه اي براي ورود بي واسطه نور به خانه ي ماشد. منفذي براي ديدن آبي آسمان. راهي براي شنيدن صداي زندگي و هياهوي شهر. هميشه شكستن ها تلخ نيست.اين شكستن بهانه اي براي شاديمان شد. اگر با من بود، هيچوقت شيشه ي نو نمي انداختم. امان از اين همسر جان.
عيد نزديك است.
عيدفطر عيدبندگي وشكر ست.
شكري كه به درگاه خدا از حضورو ماندن تا پايان ميهماني ميكنيم..روز شاديست.
فطر به معني شكافتن از طول ،خلقتي جديد و… .
عيد است تا ببينيم چطور اين پوسته ها و حجابها را شكافتيم و خود واقعي را آشكار كرديم.
يك ماه كه ميهمان خدا بوديم، آيا كمال همنشين در ما اثر كرده است؟
و خيلي از سوالهايي كه وجدانمان پاسخش را به خوبي
ميداند.
از صاحبخانه عيدي اينچنين ميخواهيم.
اگر متحول شديم، پس عيد بر همه ي ما مبارك.
#به_قلم_خودم
هوای دلنشین باغ قابل وصف نیست.نسیمي خنک که برگ درختان را نوازش میکند.
طیفی از رنگهای سبز درختان كه آرامش می بخشد. وقتی عطر گل محمدی با بوی پیچ امین الدوله مخلوط می شود، عطری بی نظیر میسازد. که در هیچ یک از عطر فروشی های معروف فرانسه یافت نمی شود.
باغچه را که آبپاشی میکنی،
از بوی نم خاک انگار دوباره زنده میشوی.
روح لطیف انسان گاهی از رنگهای مصنوعی خسته میشود، رنگی تازه میخواهد.آبی آسمانی که انتها ندارد.سفیدی ابرها که مثل پنبه های زده شده به آرامی حرکت میکنند.گلهایی زیبا و خوش آب و رنگ مثل نگین بر سبزی برگها نشسته اند.آواز بلبلی که صدایش را میشنوی، اما هیچگاه خودش را نشان نداده و خجالتی ست.صدای شیهه ی اسبی که از کوچه ی پشتی می آید.
همه اینها برای شهرهای خاکستری با رنگهای مصنوعی مثل رویایی شیرین است.
این رویای شیرین به حقیقت میپیوندد، اگر کنج های خلوت خانه را پر از گلدان کنیم.به شهرها رنگ تازه اي بپاشيم،اگر هر شهروند متناسب با فصل در باغچه جلوي خانه اش گل بكارد.
شهرداري محترم هم دست از سر اين شمشاد خان وآقاي كاج بردارد و به اعضاي ديگر خانواده گل وگياه هم توجه لازم را مبذول دارد.
پيشنهاد بهتر به راستي اگر مسئول بخش فضاي سبز شهرداري زن بود،با ذوق وسليقه اي كه دارد شهر را گلستان ميكرد. هيچ كس جرات نميكرد، اين گلستان را با دود آلوده كند.
روح خدا آسمانی شد.
حسرت این که در هوایی که شما بوده اید و نفس کشیده اید
نبوده ام، هنوز در دلم هست.سی و هشت روز بعد از رفتنتان پا به دنیا گذاشتم.آشنایی مان از آنجایی شروع شد که تصویر شما سر در مکان ها بود و از مادرم میپرسیدم این تصویر چه کسی است؟مادر پاسخم را دادند.
گذشت تا رسید به زمان مدرسه و کلاس اول که با ذوق و شوق کتاب فارسی را باز کردم، تصویر زیبایی از شما نقش بسته بود و زیر تصویرتان نوشته ای بود که نتوانستم بخوانم.با سواد که شدم مشتاقانه به سراغش رفتم.
فرموده بودید:"امید من به شما دبستانی هاست".چقدر احساس خوبی داشتم که شما به ما امید بستید. همان زمانی که دخترم دوباره
تصویر را نشانم داد، برق شادی را در چشمانش دیدم. هنوز این جمله شما به دبستانی ها امید میبخشد.
روز رحلت و وصل شما به محبوب برایم سنگین است غمگینانه در فراقتان اشک میریزم وخواهم ریخت.
محبت شما به دلها نشسته و محو شدنی نیست،حتی برای منی که شما را ندیده بودم،
بعد از گذشت سی سال از نبودتان داغدارم.
خوب پدری کردید و رفتید.پدر جان دعایتان را از این ملت دریغ نکنید.
دلمان گرم است به رهبرمان که به یادگار گذاشته اید.
و چه میراثی گرانبهاتر از ایشان.
وما هنوز انتظار فرج از نیمه خرداد کشیم.
چلچراغ نور چه تعبير زيبايي كه براي عنوان نمايشگاه قرآن انتخاب شده است. مصلي گرچه هنوز كارها دارد تاكامل شودامانقطه عطفي است براي جمع شدن وحضور آدمهايي از جنس نور،دغدغه مند،پاي كار… جمعيتي در تلاش براي احياي قرآن مهجور مانده اند.چنين محفلي با حضور خواهران حافظ حجاب زهرايي پررنگ ميشود. اميدوارمان ميكندكه ماهستيم و هنوز هم به جاي خود حاضر ميشويم. من از شهرم سمنان سختي راه را به جان ميخرم تا حداقل سوي چراغي هم از اين چلچراغ براي يكسالم ذخيره كنم، تلاش ميكنم حتماً حاضر شوم تا تجديد قوا كنم. همين سفره هاي افطاري دم دستي مردم، ذوق وهيجان كودكان ،نواي خوش قاريان كه فضا را پركرده ،صفاو معنويت مارابس. حالانوبت رسيد به خوراكي دلخواه دخترجانمان بعد از پياده روي با زبان روزه كه باحسن ختام سفرهاي تهرانمان طبق معمول با بستني (منصور.خيابان حافظ طعمي خاطره انگيز )تلاقي يافت. سر آخر هم با كوله باري پر راهي شهرمان شديم.
#روز_نوشت#به_قلم_خودم
درست روزی که برنامه های فشرده داری و باید بیرون از خانه باشی،گرما طاقت فرساست و احساس تشنگی چند برابر میشود.امید داری که برسی به خانه و دست رویی بشویی تا خنک شوی، همین که وارد میشوی لباس از تن بر میکنی به سراغ شیر آب میروی تابازش کنی گرمای هوا را به خنکا تبدیل کنی وغذایی آماده کنی تا افطار برسد همین جاست که نامید میشوی،دریغ ازقطره آبی که بچکد.
ای وای بدتر از این مگر میشود،چرا خبر ندادند؟؟تا تدبیری کنی.
از همسایه پایینی میپرسی آنها قطعی آب ندارند.تازه آگاه میشوی که قطعی از مرکز نیست.
دوساعت دیگر هنوز تا افطار مانده شیر را باز میگذاری تا اگر آب رسید خبر شوی.
ساعتی گذشت انگار حالا حالاها نمی آید.تشنگی و گرما بی تابم کرده انگار عقربه ها سنگین شده اند.باز هم گذشت تا ساعاتی بعد از افطار آب رسید.از خوشحالی بال در آوردم.
آخر چرا بی توجهی؟؟ما که درک میکنیم بی آبی سخت است.بی مهابا هدر میدهیم بعد به جان زمین میافتیم، امان از این پمپ ها که مثل قارچ خودرو همه جاهستندو شیره جان چاه ها را می کشند.
باور کنید آب هست ولی کم است.
يل ياتار طوفان ياتار يات ماز حسينيم پرچمي
(بــادو طــوفــان از بــیــن مــیــره ولــے پــرچــم امــام حــســیــن همــیــشــه پــابــرجــاس)
جمله اي آشنا در روضه ها و مولوديها به زبان تركي است. اعياد گذشته را با مدحي كه نقطه قوتش اين كلام بود شادمان شديم. دختركم كه حتي زبان مادري اش را دست و پا شكسته ميداند. زمزمه هاي زير لبش اين شده است و دلم را ميبرد.به اين رسيدم كه هر جا حرفي از حسين عليه السلام باشد حتي اگر زبانش را نداني آشنايي ديرينه است.
بركت تام
حرم امامان معصوم عليهم السلام خود بهشت است و
امامزاده هاي شهر به نظرم قطعه اي از بهشتند و هركس اين بهشت را به گونه اي درك ميكند. كنار خانه هاي شهر است، اما انگار عطر و بويش ،مصالحش و… جنس ديگري دارد.آرامشي مداوم،
پناه درد و دل حاجتمندان ،مزار فرزندبراي مادرشهيد،قبر والدين براي يتيمان،محل ديد و بازديد فاميل،مراسم روضه و… .
اما اين هفته برق نگاه دختركي كه با كيسه اي در دست منتظر بود تا اجازه يابد واز حلوا و خرماي روي قبور براي خودش و خواهر كوچكترش بردارد وبعد كه خواركي ها را توي كيسه ريخت، مشغول بازي شد.نشان داد كه چقدر منتظر رزق پنجشنبه ها بوده،به راستي خوشحالي او عطر بهشت را مي داد. به بهشت زمين سربزنيم.تا در آسمان غريبي نكنيم.