چه زمانی وقت کردیم، آنقدر خشن شویم، که همهی خشم خود را بر سر هم خالی کنیم؟
چه شد که اینقدر خودخواه شدیم و بهترین را برای خود خواستیم و آن را احتکار کردیم. مگر میشود، خوبی را احتکار کرد و خرجش نکرد؟!
چرا بیرحم شدیم و انصاف گمشدهی این روزهای ماست. اینقدر دلمان سنگی شد، که اشک کودکی گرسنهی نان، توان لرزاندش را ندارد.
چه وقت اینقدر تلخ شدیم، که هرچه شیرینی در کاممان بریزند باز هم اثری ندارد.
مگر دین ما دین مهربانی نیست؟!
به عادت هرروزه زدم شبکهی خبر و زیر نویس را خواندم، که دخترم پرسید: <<باز که قیمت طلا و دلار بالا رفت>>.
گفتم:<<چه مان شده که کودکانمان هم غم نان دارند.فکر و رویای کودکیشان را پریشان کردیم و به اجبار به کابوسهای بزرگی پرتابشان کردیم. تا جایی که آیندهشان را تحلیل میکنند>>.
به کجا رسیدیم که بدون پول زندگی برایمان قابل تصور نیست؟
همه چیز در پول خلاصه میشود. حتی مهمتر از اکسیژن برای تنفس…
ما بودیم و رویاهایمان حالا اینها هستند و دغدغه هایشان.
به قلم:#بهاره_شیرخانی
حجهالوداع بود و برکهی غدیر، نظارهگر ولایت و جانشینی مولود کعبه.
حاجیان از حج، با سوغات توحید بازگشتند.
به رسول مهربانی گوش فرا دادند و خود را برای پیامی مهم آماده کردند. آزمایشی مهم در پیشرو داشتند، که هرکسی پیروز میدان نبود.
آهنگی از آسمان، گل و باغ مهربانی را به سینهها مهمان کرد.
“من کنت مولاه فهذا علی مولاه”
کنار برکه عشق و جاودانگی بود که از یک سو “اکملت لکم دینکم “را ندا میداد و از سوی دیگر معرفی امام و پیشوای مسلمانان را.
غدیر، نشانهی عدالت خداوند بود، که ولایت را در وجود سزاوارترین فرد عالم قرار داد. دستی، دستی را بالا برد و جانشین را به همگان نشان داد. از این گل تازه، افسردگیِ آن صحرا زدوده شد.
غدیر، تمامیِ فاصلهها را به صفر رساند. ادامهی راه را نشان داد.
همه تبریکگویان به سویش شتافتند و دستان مهربانش را گرفتند و این آغاز راه بود. عدهای با کینهای در دل، تبریک گفتند اما سقیفه را به راه انداختند.
بهقلم:#زهرا_یوسفوند
قرآن را با توسل به نام مبارک مولا امیرالمومنین گشودم تا جملههای ابتر ذهنم را سامان بدهد. آیهها میگفتند:«ای نوح کشتی نجاتی در مقابل چشمانشان بساز و ترسی از آنها نداشته باش.»
کشتی نجات!
و همین کافی بود تا من و واژهها، کنارِ هم، از دلدادگی بنویسیم. راستی کشتی نجات باید بسازیم. هر کسی به قدر وسع و توانش. هر کسی به میزان ابزار و وسایلش کشتی میسازد و سوار بر آن، تا ساحل امن به حرکت درمیآید.
اما ابزار ما چیست؟ آیا میتوان به عبادتها و کارهای ابترمان دلخوش کنیم و امید ببندیم؟! قطعا نه!
آنچه داریم محبت است. دانهی محبت را در قلبمان کاشتهاند. کافیست که به این دانه برسیم تا جوانه دهد، تنومند شود و مایهی نجاتمان گردد. وقتی محب هستیم خُب، باید کاری بکنیم. من که گامهایم همچون کودک نوپاییست و از برداشتن قدمهای بزرگ عاجزم، به پابهپا رفتن، دل میبندم تا دستم را بگیرند و من هم به راه بیفتم.
روزهای خیر و با برکت، مرا به این امر امیدوار میکند که دستم را بگیرند و راهم ببرند. و چه روزی زیباتر و عظیمتر از روز ولایت؟! روزی که مولایمان تاج امامت به سر نهاد و راه را نشانمان داد.
کمرِ همت میبندم و در این راه که خود را هیچ میبینم، شغل نوکری و خادمی را برای خود برمیگزینم.
عید غدیر در راه است. بیایید خادم غدیر باشیم و همه باهم در این امر زیبا همکاری کنیم.
بسم الله…
به قلم سمیرا چوبداری
نزدیک محرم که میشود، زخم کهنهی دلت نیشتر میخورد. تمام بغضهای فروخورده در گلو طی یکسال گذشته به سویت هجوم میآورند و نفس کشیدن برایت سخت میشود. چشمانت بارانی میشوند وسیل اشک، دریای غم را پر میکند. جگرت مثل گلولهای مذاب منتظر است، تا شرارهها را به بیرون پرتاب کند. این بار نمیگویی:<<دست روی دلم نگذار! خودت دستانت را روی دلت میگذاری و سینه میزنی>> تو تنها نیستی، زمین و آسمان هم همراهیات میکنند. داغی عظیم بر دل عالم سنگینی میکند، کمر زمین خم شده است. عشق ارباب با ما چنین کرد. عشقی شعلهور را خلاصه میکنم. عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام… به قلم:#بهاره_شیرخانی
برای تبلیغ به مناطق گرمسیر رفته بودیم..
چشمانتان روز بد نبینند، جانداران چندشآوری در کمینمان نشسته بودند و ما بیاطلاع بودیم…
به مکان تازه داشتیم عادت میکردیم، که حملات زمینی و هوایی شروع شد…
همه در حال فرار به پناهگاه بودیم، ولی آنقدر ترسناک بودند که با نیمنگاهی مو به تنمان سیخ میشد…
به برادر جانبرکف و خدومی که آنجا بود، عاجزانه التماس میکردیم که به یاریمان بشتابد، و ما را از دست این جک و جانورها نجات دهد.
پس نه میگذاشتیم راست راست برای خودش راه برود و به ریشمان بخندد…
از این جاندار زبانبسته زمینی به هوای پاک و طبیعت فرار کردیم، دیدیم بیرون، دشمن با پرواز میخواهد، حمله کند.
به محض دیدن ما، شاخکهایش را تیز کرد و به سمتمان حمله کرد…
دست و پایش چنان چسبنده بود که کافی بود بدنت را لمس کند…
ملخ عادی نبودند بزرگ و وحشتناک بودند…
جیغزنان به داخل اتاق فرار کردیم.
دوستان در حال پاکسازی محل بودند، بالاخره بعد از جنگ تن به تن موفق به نابودی مارمولک زبانبسته شدند…
میدانم الان بعضی دوستان بروبر خاطرهام را میخوانند و با عصبانیت میخواهند از حقوق حیوانات دفاع کنند…
لطفا خودتان را به جای ما دختران بیپناه و مجرد بگذارید، چطور با آقای مارمولک و نامحرم، شب را به تنهایی سر کنیم، آنهم با گرمای شدید آنجا، روسریها را محکم ببندیم و جوراب به روی شلوار و پتو را بر روی سرمان بکشیم تا شاید از نوازش دست و پای زبرش بر روی صورتمان در امان باشیم…
اگر میخواهید اینبار به این مناطق رفتیم برایتان چندتایی را به سوغات میآوریم تا با آنها همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشید…
به قلم:#زهرا_یوسفوند
روزها همچنان میگذرند، مانند اسبی که در حال تاختن است.
اسبی که چموش و تیزپا است و صاحبش را میشناسد اما آنقدر بیرحم است که رم میکند و صاحبش را بر زمین میکوبد…
این انسان است که افسار اسبش باید در دستانش باشد.
اگر از لحظه لحظه عمرش نهایت استفاده را ببرد این اسب چموش را رام خود کرده است و در مسابقه زندگی از همه رقیبان جلو میافتد و بعدها حسرت تلف شدن عمرش را نمیخورد.
بدا به حال آنکس که نتواند این اسب چموش را رام خود نماید، عمرش سپری گردیده است، دستانش خالی خالی است.
به عقب مینگرد و افسوس میخورد.
ای کاش جوانیام با تلاش و کوشش سپری میشد.
ای کاش لحظات عمرم را با بطالت صرف خوشگذرانی نمیکردم…
افسوس دیگر، کارساز نخواهد بود، عمر به پایان گشته و آنهمه وقت هدر رفته ، باز نمیگردد…
از این لحظه، اسب زندگیمان را رام خود کنیم و نگذاریم بر زمینمان زند.
به قلم:#زهرا_یوسفوند
“من عرف نفسه فقد عرف ربه”
هرکس در شناخت خود موفق شد، خالق جهان را نیز میشناسد. آری خداشناسی از مسیر خودشناسی میگذرد. اگر وجودت را شناختی میتوانی فرزند ششماهه قربانی کنی و بدون چونوچرا سر بدهی.
مولایمان اباعبدالله “علیهالسلام” خودش را شناخته بود که اینگونه همه چیزش را فدای اسلام کرد و قربانی به پیشگاه خدا برد.
روز عرفه بود، یک روز به عید و قربانی مانده، مولایم بهترین قربانی را برگزید.عزیزترینها و نزدیکانش را به خدا هدیه داد، جان شیرینش را قربانی کرد. “عرف ربه” در او به اکمال رسید. مردم روز عید قربان به قربانی گوسفندان خود پرداختند، اما قربانگاه اصلی دهم محرم اتفاق افتاد. بهترین بندگان روز موعود در خون خود غلطیدند ، با گذشت از تمام هستیشان مانع از نابودی اسلام شدند.
عدهی بسیاری در رویای شیرین و زودگذر دنیا طی طریق میکردند. گوششان کر بود و چشمانشان کور، ندای “هل من ناصر"مولا را نشنیدند و تا ابد مورد لعن قرار گرفتند.
“من عرف نفسه فقد عرف ربه”
هرکس در شناخت خود موفق شد، خالق جهان را نیز میشناسد. آری خداشناسی از مسیر خودشناسی میگذرد. اگر وجودت را شناختی میتوانی فرزند ششماهه قربانی کنی و بدون چونوچرا سر بدهی.
مولایمان اباعبدالله “علیهالسلام” خودش را شناخته بود که اینگونه همه چیزش را فدای اسلام کرد و قربانی به پیشگاه خدا برد.
روز عرفه بود، یک روز به عید و قربانی مانده، مولایم بهترین قربانی را برگزید.عزیزترینها و نزدیکانش را به خدا هدیه داد، جان شیرینش را قربانی کرد. “عرف ربه” در او به اکمال رسید. مردم روز عید قربان به قربانی گوسفندان خود پرداختند، اما قربانگاه اصلی دهم محرم اتفاق افتاد. بهترین بندگان روز موعود در خون خود غلطیدند ، با گذشت از تمام هستیشان مانع از نابودی اسلام شدند.
عدهی بسیاری در رویای شیرین و زودگذر دنیا طی طریق میکردند. گوششان کر بود و چشمانشان کور، ندای “هل من ناصر"مولا را نشنیدند و تا ابد مورد لعن قرار گرفتند.
بهقلم: #زهرا_یوسفوند
حاجیان باردیگر مثل پروانه به گرد کعبه میگردند. تمام توجه مسلمین اهلزمین وحتی آسمانیان به چهاردیواری مشکیپوش با عظمت است.
خانهی کعبه قبلهی ماست، میراث ابراهیم خلیل، محل هبوط فرشتهها، محل ولادت مولای مهربانیها، مطاف حاجیان در حج، سنگفرشش پابوس بهترین مخلوقات خدا و… .
نمازهایمان به طرف کعبه و خواب و تطهیر به سمتش مستحب است.
از آغاز تا انجام با او نفس میکشیم و ظهور جریان یاد محبوب را در زندگی میبینیم.
آرزوی دل هر مسلمانی وصال به کوی محبوب است. میهمان شود، تا صاحبخانه او را غرق در رحمت کند. هر زائری که میرود، انگار تکهای از قلبت را با خود میبرد.
امید داری، این تکهتکهها روزی جمع شوند و خودت را آنجا ببینی.
در هوایی که مولایت نفس میکشد، طواف میکند.
مولا جان!
هرجای دنیا هستی، دلم آنجاست.
به قلم:#بهاره_شیرخانی
بسم الله
#به_قلم_خودم
?دوربین مخفی خدا?
برای انجام کاری باید داخل شهر میرفتم، سرایستگاه سوار تاکسی شدم، چند متری نرفته بودیم که دیدم خیابان تا حدی شلوغ شده، راننده علت را پرسید، ماجرا از این قرار بود که: خودرویی متوجه مامورین راهنمایی و رانندگی نشده و دور میدان خلاف رفته بود. پلیس آمد بود تا او را جریمه کند و راننده یکسره اصرار و پافشاری که متوجه شما نبودم، اگر شما را میدیدم، خلاف نمیرفتم.
قدری با خود فکر کردم که برای یک جریمه ساده این همه اصرار و پافشاری، اما آیا زمان ارتکاب گناه هم، همین قدر نزد خالق یکتا برای بخشش گناه اصرار میکنیم؟!
مگر آیه صریح قرآن نیست که:
“أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ”
آیا او ندانست که خداوند( همه اعمالش را) میبیند؟!
ما را چه شده که دوربین مخفی پلیس راه را قبول داریم و این همه برایمان مهم است، اما خدایی که عالم محضر اوست و دوربین مخفیاش همیشه و همهجا فعال است را گاهی بدست فراموشی میسپاریم!!
به قلم:#سحر_سرشار