همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 48

پیراهن یوسف

ارسال شده در 3ام آبان, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

به هر گل‌فروشی که رسیدم، سراغ گلِ نرگس را گرفتم. هربار یک جمله را شنیدم “هنوز نیومده”

مولای من! فصل آمدنت کِی می‌رسد؟ دلها بیقرارند و چشمها برای آمدنت به انتظار نشسته‌اند. دلمان برای دیدن گل نرگس لک زده است.

مولای من! اربعین جد غریبت نزدیک است .همه قدم در جاده می‌گذارند و ذکر لبانشان “اللهم عجل لولیک الفرج ” است. همچون کبوتران، آزاد و رها گشته‌اند. هوا و هوس را به کنار زده‌اند. نگاهشان فقط‌وفقط به بهشت بین‌الحرمین دوخته شده است. 

مولای ‌من! کاش حوالیِ این  روزهای دلگیر بانگ ” اناالمهدیت” گوشها را نوازش دهد و چشمهای کور و نابینا را با پیراهن یوسف‌وارت بینا کنی.

#به_قلم_خودم

نظر دهید »

مِهر بدون مُهر

ارسال شده در 27ام مهر, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های همسرانه, مناسبت‌ها


مِهر بدون مُهر

آنقدر این روزها برای ما جامانده ها دلگیر است که اگر هزارتا کلمه هم، سر هم‌بندی کنم، ذره ای از آتشِ غمِ وجود مرا نشان نمی‌دهد، این روزها تنها حال مرا جامانده ها درک می‌کنند، همان هایی که چشمانشان فوران غم است و با یک یا حسین بغض توی گلویشان را قورت‌ می‌دهند.
این روزها آنقدر بغض‌هایم را قایم کرده‌ام که دیگر نمی‌دانم کجا باید سرازیرش کنم، یا باید همین حالا زانوی غم بغل بگیرم و گریه کنم و یا باید صبر کنم تا سیل اشک هایم، آب پشت پای زائرانش شود، افسوس که امسال، نه خبری از پاسپورت مهر شده است و نه خبری از کوله و کالسکه بچه.
یک ماهی می‌شود که شب و روزم با گفتن این جمله می‌گذرد: 《اجازه میدی اربعین با بچه ها بریم کربلا؟؟》 و تنها پاسخی که هربار شنیده‌ام این بود:《نه با دوتا بچه نمیگذارم بری… سال بعد برو》 و من هربار با بغض گفتم: شاید من، تا سال بعد زنده نباشم و این آرزویم را با خود به گور ببرم. دیگر حتی اگر گوشه چشمانم ذره ای خیس شود بدون‌معطلی دخترک می‌گوید:《 مامان چی‌شده؟ نمیریم کربلا؟》و من با یه لبخند تلخ می‌گویم: نه، و دخترک با لبخند پراز محبتش می‌گوید عیب ندارد، همین که دخترک تنها دلیل بغض و گریه مرا کربلا نرفتن بداند برایم کافیست، همین که دخترک می‌داند چه چیزی حال دل مرا خوب می‌کند و همین که مهر امام حسین توی دل دخترک افتاده برایم کافیست، درست است که امسال راهی نشده‌ام اما همین قدر که بیخیال نبودم و هزار بار برای کربلا رفتن، تلاش کردم همسرم را راضی کنم و حداقل همتش را کردم، یک قدم از بقیه جلو‌‌ترم، آقای مهربانی ها من همتم را برای رسیدن به شما نشان دادم اما دیگر اینکه چرا من را لایق دیدار ندانستی نمی‌دانم، افسوس به این روزها که مجبورم از دور نگاهت کنم و با اشک زائرانتان را راهی کنم.
زوار اربعین به سلامت سفر ولی یادی کنید از آنکه قسمتش نشد سفر…
پ ن: عکسایی از سفر اربعین 95 و 96 ما
من یک جامانده ام…
جاده به جاده پای پیاده جاموندم اما زائر زیاده
???? 
به قلم سیده مهتا میراحمدی

 

ashura ramisa اربعین اربعین۹۷ بین الحرمین جامانده جامانده از کربلا عاشورا عراق قمه زنی مهر بدون مهر ویزا پیاده روی اربعین کربلا
نظر دهید »

حسرت

ارسال شده در 27ام مهر, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

روزها، ابری شده‌اند و درگذرند. امروز و فردا است که اربعین از راه برسد و باز هم من خواهم ماند و حسرت بوسیدن خاک کربلا. هرکسی شوق زیارت دارد. ویزایش را آماده کرده  و قدم در جاده می‌گذارد. جاده‌ای که سراسر عشق است. همه از مال و جانشان برای خدمت به زوار امامِ عشق، می‌گذرند. افسوس که غمی چون کوه بر دلم سنگینی می‌کند. باز هم من را در کوی جانان راه ندادند. پاییز، وجودم را فراگرفته و سرمایش لرزه بر اندامم فرو می‌نشاند. 

از غم امضاء نشدن کربلایم، جانم را خزان زده است. برگ‌برگ وجودم پژمرده می‌شود و صدای قدمها بر روی برگهای پژمرده گوش را می‌آزارد. صبر هم یارای  این اندوه نیست. نمی‌دانم بهار وجودم کی جوانه می‌زند و من هم قدم در این مسیر عاشقی می‌گذارم. خوشا آنان که بهار در وجودشان شکوفه زده و گل‌ها جوانه زده‌اند. کودکی را می‌بینم پا ندارد. دست بر زمین می‌کشد و روانه‌ی بین‌الحرمین است. آن یکی دختربچه‌ای است که تنها دارایش مهریه مادر ابی‌عبدالله “سلام‌الله‌علیها"است که از فرزندش دریغ کردند. با جان و دل آبی را به لبان تشنه زوار می‌رساند.  دریغا که من جامانده باز باید با پای دل دعوت شوم و این زیبایها را از زبان دیگران بشنوم. هرچند “شنیدن کی بود مانند دیدن". اگر لایق آن هم باشم.


#به_قلم_خودم

نظر دهید »

زائر قریب و بعید

ارسال شده در 25ام مهر, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روزنگار, مناسبت‌ها, دل نوشتـــه

مثل درختی که ریشه‌ها پابندش کرده‌اند، آرام ایستاده‌ام.
هر از گاهی سبز و پربارم هستم و هر از گاهی من می‌مانم و دستانی خالی.
حال من چه مقارنتی با این ایام دارد؟!
روحم را خزان برگ‌ریز گرفته، خالی‌خالی‌ شدم.
دارکوبی تازگی ‌ها دور و برم می‌چرخد. چند باری هم نوکی به بدنم زده است. تلنگری تا به خودم بیایم و ذهن و حواسم را روبه‌راه کنم.
اصلا ولش کن.
خودم را می‌گفتم. دستان خالی‌ام را.
ریشه‌های دست و پاگیر که نمی‌گذارند، بکنم و بروم آنجایی که دلم بی‌تاب و قرارش شده‌است.
دلم قدم زدن در جاده را می‌خواهد.
همین چند ساعت پیش، پیرمردی با گاری دستی از کنار درخت وجودم رد‌شد. تخته‌هایش یکی بود یکی نبود شده بودند. چند نفری را سوار گاری‌اش کرده بود و با خودش می‌کشید. کاش می‌رفتم و جاهای خالی‌اش را پر می‌کردم.
اصلا چه خبر شده؟! چند روزی است جاده‌ی دلم بی‌تاب قدم‌هاست. چقدر سیل حسرت و غبطه به سویم روانه شده‌است.
حتما هیزم ها را می‌سوزانند، که آسمان دل هم دودی و گرفته است. بوی عطر چای عراقی چند باری به مشامم رسیده است. عراقی‌ها مهیا شدند.
کاش من هم آنجا بودم، شاید این سوختن‌ها دلم را تسلی می‌داد.
باز جامانده‌ام. هم‌غم شدم، با جامانده‌ها، چشمانی تر و قلبی سوخته نقطه‌ی اشتراک ماست.
سر‌کلاس که استاد می‌پرسید:” چه کسانی زائر وراهی هستند؟”
سکوت سنگین فضا را پر کرد و جایی برای نفس کشیدنمان نماند.
یکی از بچه‌ها منجی ما شد و گفت‌:"از کلاس ماهیچ‌کس، کربلارفتن مهم نیست، کربلایی ماندن مهم است".
همه غرق در دریای فکر شدند، آیا کربلایی هستیم؟! زمانی که متن را می‌نوشتم رادیو اربعین گفت:"نگویید #جامانده، همگی زائرید زائر قریب و بعید.”
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#زائر
#به_قلم_خودم
#التماس_دعا?
#رادیو_اربعین
#کربلا
#جامانده

اربعین به قلم خودم پیاده روی اربعین
نظر دهید »

پناهگاه امن

ارسال شده در 20ام مهر, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

الهی! دلتنگم. دلم برای خلوتی دو نفره در شب‌های بلند زمستان تنگ شده است.

می‌دانم، گناهانم سر به فلک کشیده‌اند. اما رحمانیتت شهره‌ی عام و خاص است. استاد دولابی چه زیبا گفت:

“مالِ بد بیخِ ریشِ صاحبشه…

تو مخلوقِ خدایی…”

آری این بنده گنهکار خالقی به نام تو دارد، که رب‌العالمین است.

“مولای یا مولای، أنت الخالق و أنا المخلوق

و هل یرحم المخلوق إلا الخالق”

پس چه جایی بهتر و آرامش‌بخش‌تر از در ِخانه‌ی تو مولای من!

خدایا! صاحبی به بزرگی تو و آغوش گرمی به مهربانی تو داشتن چه زیباست. پس من را دریاب! حیران و پریشان به آغوشت پناه آورده‌ام و غیر تو پناهگاهی ندارم، ای خدای من.

#به_قلم_خودم

2 نظر »

غرش آسمان

ارسال شده در 14ام مهر, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

روز از نیمه گذشته، آسمان دلگیر است و میل گریه دارد. دل ِ گرفته‌اش خبر از آمدنِ مهمانی می‌دهد. مهمانی که سردی هوا را به همراه دارد. از مجلس روضه برمی‌گشتم. آسمان را که این‌گونه دیدم، دلم گرفت. بی‌تاب قطره‌ای باران شدم که صورتم را نوازش دهد و گرفتگی دلم را باز کند. دعایم مستجاب شد. صدای غرش آسمان همانند موسیقی آرامش‌بخشی گوشم را نوازش کرد. به دنبالش قطرات باران بود که بر صورت خسته‌ام می‌نشست و نوازشم می‌کرد. ناپاکی را از چهره‌ام می‌زدود و پاکی را به جایش می‌نشاند. دلگیری پاییز درست اما باران و غرش آسمان نوازشگری می‌کند و روح را جلا می‌دهد. آن‌وقت است که به دنبال جای گرمی می‌گردی تا با صدای دلنواز این نعمت خدادادی، چشم‌هایت را برای لحظاتی ببندی. آسوده بال، فارغ از همه چیز، آرامش یابی و به‌ خواب بروی.

#به_قلم_خودم

2 نظر »

باغ عیش

ارسال شده در 8ام مهر, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

​نیمه‌های شب است. تاریکی، پرده‌ی سیاهی شده، همه‌جا را فرا گرفته است. سکوت و آرامشی بر جهان حکم‌فرماست. دل را به لسان‌الغیب می‌سپارم و تفألی می‌زنم. از تعجب چشمانم گرد می‌شود! مثل همیشه ذهنم را می‌خواند و حرف دلم را نشان می‌دهد. حرف دلی که از آن فراری هستم و در پی‌ِِ انکارش. 

“گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم

ز جام وصل می‌نوشم ز باغ عیش گل چینم”

به فکر فرو رفته، در افکارم غرق می‌شوم. می‌گویم:

«حافظ‌جان! آخر از کجا راز دلم را می‌دانی؟ مردم هروقت رازی را فاش می‌کنند به کنایه می‌گویند فقط خواجه‌حافظ‌ شیرازی است که نمی‌داند! بیچاره‌ها نمی‌دانند جناب حافظ‌خان قدرت شنوایی‌اش بسیار بالاست آن‌قدر که انگار اولین نفری است که حرف دلت را می‌شنود.»

ابتدای غزل را که خواندم، ناامیدی مانند سرمایی تنم را لرزاند. ادامه را که دیدم، پرنده خیالم پرواز کرد به سمت بیت شعری که امید و شادی را در درون سرد و بی‌روحم، زنده می‌کرد.

“در ناامیدی بسی امید است پایان شب سیه سفید است”

در نهایت غزلِ حافظ، زندگی را در من زنده کرد و روح و روانم را به وجد آورد. آری جناب لسان‌الغیب هم رحمت خداوند  را به من بشارت می‌داد.

به قلم: #زهرا_یوسف‌وند

1 نظر »

عیسی دمی کجاست که احیای ما کند.

ارسال شده در 7ام مهر, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

هوا روشن‌روشن بود، که کتاب را باز کردم.
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
چشم انداختم، به چند خط پایینتر که جناب حافظ من را به حال و هوای نیمه شب برد.
دلا بسوز که سوز تو کارهابکند
نیاز نیمه شبی دفع صدبلا بکند
حافظ جان چطور میشود که از ذهن و دلمان باخبری و جواب‌مان را می‌دهی؟!
تا ذهن آشفته‌مان برای چند لحظه هم که شده رنگ آرامش ببیند.
این قلب طفلکی هم سوز و داغی دمادم را به خود می‌بیند.
قلب‌های سوخته، فقط منتظر معجزه‌اند، تا تسکین یابند.
سوز دل حافظ کجا و سوخته دلی ما کجا؟!
هواهنوز تاریک‌تاریک است، عاشقانی با اراده، نه به عادت زنگ ساعت بیدار می‌شوند. صدای زمزمه‌ی شب را می‌شنوند. زمزمه‌ها و پچ‌پچ‌های آرامی که از عشق خبر می‌دهد. درون شب از رازهای ملک تا ملکوت پرده برداشته می‌شود. اصلا انگار به خاطر همین هاست، که جهان با هر صبح تجدید حیات می‌کند. شب به روز به خاطر زیبایی همین رازونیازها فخر می‌فروشد.
خیلی‌ها هم دست روی دست منتظر عیسی دمی هستند، تا رگ‌های حیات بشر را احیا کند.
عیسی دم عاشق کامل واقعی خواهد آمد، اما منتظر اراده‌ای برای پرواز است تا وصال آسان گردد.
#به_قلم_خودم

به قلم خودم حافظ راز و نیاز شعر عشق وصال
10 نظر »

ماهی تشنه

ارسال شده در 23ام شهریور, 1397 توسط پیچک در مناسبت‌ها

بی‌تاب بود مثل یک ماهیِ تشنه. بی‌آب، دریای سینه‌ی مادر هم خشکیده بود. آرام آرام جان می‌داد. کسی برای یاری پدر نمانده بود. حسین غریبانه ندا می‌داد:« آیا کسی هست مرا یاری کند؟» گریه‌ی کودکانه‌ای بلند شد. انگار علی می‌خواست ندای پدر را لبیک بگوید. آسمان خون می‌گریست. شانه‌های زمین می‌لرزید. امام، خسته و زخمی و تنها، سمت خیمه آمد.

_علی را به من بدهید تا برایش جرعه‌ای آب طلب کنم.

گونه‌اش را بوسید. شیرخواره آرام گرفت. صورت پدر، ستاره‌باران شد.

_علی‌جان! تو آخرین یار حسینی.

قنداقه‌ی سفید را رو به دشمن، بالای دست گرفت. در لشکر همهمه افتاد. کسی گفت:« آبش بدهید، این که فقط یک کودک است، یک شیرخواره!» دیگری داد زد:« حساب او از حسین جداست، سیرابش کنید!» هر کس چیزی می‌گفت. بعضی‌ لشکریان مردد شده بودند. بعضی شمشیر انداختند. چیزی نمانده بود شیرازه‌ی لشکر از هم بپاشد که پسر سعد نعره کشید:« ای حرمله! آیا سفیدی گلویش را نمی‌بینی؟!»

علی روی دستان خورشید، به آسمان پر کشید. تیر سه شعبه گوش تا گوش، گلویش را بریده بود.


آب امام حسین تیرسه شعبه حرمله شیرخواره طفل رضیع علی‌اصغر ‌imam hossein
8 نظر »

امتحان الهی

ارسال شده در 21ام شهریور, 1397 توسط نردبانی تا بهشت در بدون موضوع

صاحب عصر و زمان! طاقتمان بر باد رفته، چشم به راه ، برای ظهورتان لحظه‌شماری می‌کنیم.

به هرکجا نگاه می‌کنم از حسرت انگشتم را می‌گزم

با خودم فکر می‌کنم. شاید برای ده‌ها سوال ذهنم، جوابی بیابم اما دریغ از یک جواب، بیشتر سردرگم می‌شوم.

به این مردم که نگاه می‌کنم چشم‌هایم از حدقه بیرون می‌زند، مگر نه اینکه این مردم همان انسان‌هایی هستند که هشت سال از جان و مال و فرزندشان گذشتند تا حتی چشم حرامیان به این مرز‌و‌بوم نیفتد. حالا چه بلایی سرشان آمده که این طور برای تنازع بقا و حفظ جان با همنوع خود می‌جنگند؟!

دشمنان اسلام می‌دانستند با ابزارآلات جنگی نمی‌توانند به جنگ این مردمِ مقاوم بیایند. نقشه را تغییر دادند و با جنگ نرم وارد عمل شدند. اما زهی خیال باطل! این مملکت صاحب و مولایی دارد که در طوفان حوادث و مشکلات راهنمای این ملت است.

این شرایط امتحانی برای مردم این سرزمین است، فتنه و آزمایشی که هرکسی پیروز میدان نیست. کسانی که مایحتاج زندگی این ملت را احتکار می‌کنند تا شاید به قیمت گزافی به فروش برسانند، چگونه از این امتحان الهی سربلند بیرون می‌آیند؟!

به قلم: #زهرا_یوسف‌وند

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس