همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 48

گاهي به آسمان نگاه كن

ارسال شده در 13ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

گاهي به آسمان نگاه كن. دختر آنقدر در لاك خود فرورفته اي و درگيرفضاي پيرامون شده اي، فرصت نميكني سربه سوي بالا ببري.
فشار از هر طرف، كالبد روحت را مي آزارد.
سرت را بالا كن، آبي آسمان راببين. پرواز دسته جمعي پرنده ها، شاخ و برگ درختان سربه فلك كشيده، آواز خوش بلبل هاي پنهان شده روي شاخه ي درختان، گرفتگي ابرها كه نويد باران را ميدهد. رنگين كمان زيبا كه بعد از هجوم رعد و برق در آسمان پيدا شده است. ابرهاي سفيد پنبه اي كه در كودكي و يا همين چند وقت پيش با نگاهي خلاقانه از هركدامشان شكلي مي ساختي ، حتي گردو غبارو گرفتگي كه نشان از دلتنگي آسمان دارد.
يك جور رهايي و جاري بودن را نشان ميدهد. وسعت و آزاد بودن را،
دلت ميخواهد فشارها تورا از بند رها كند، وسيع شوي.
بايد آسمان بودن را بياموزي.
گاهي به آسمان نگاه كن.

آزادی آسمان باران به قلم خودم رنگين كمان
1 نظر »

از سامراء تا كربلا

ارسال شده در 9ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

 

سمانه بانويي مغربي افتخار همسري يافت.بانويي مهربان ، بافضيلت، دانشمند، باتقوا شايسته ي اين شد، كه حجت خدا در دامانش رشد يابد. سمانه بانوي خوش قدم اين بار شوق و اميد تازه اي در دل امام جواد عليه السلام ايجاد كرد.سمانه بانو حامل ثمر زندگي شان بود و چه خوب ثمري تا اينكه ماه ذيحجه به نيمه رسيد. شهر مدينه شور و غوغايي ديگر يافت. ماه كامل،آينه ي خدا وهادي امت متولد شد. ما با اين كودك آشناييم و اوهم با ما آشناست، آشنايي كه عشق امام جواد عليه السلام و نوه ي امام رضا عليه السلام است. كودكي از خاندان عصمت كه پر خير و بركت بود. (تاج امامت در 8سالگي بر سرتان نشست وبيست ويك سال لواي شما در مدينه بالا بود. تا اينكه متوكل شما را به سامرا فرا خواند. از سامرا راهي نيست تا كربلا… . ما هنوز هم گداي سامراييم، دستانمان را خالي نگذاريد.) تو هادي مايي و جان بي تو سراب است.

امام رضا عليه السلام امام هادي عليه السلام حضرت امام جواد علیه‌السلام سامرا سمانه مغربيه كربلا ولادت
نظر دهید »

روزنه امید

ارسال شده در 8ام مرداد, 1397 توسط زهرا دولتي در بدون موضوع

​سلام به فرشته کوچولوی مامان

چقدر سعی کردم از لحظاتی که با من شدی، همه حواسم به تو باشد دردانه‌ام!

از زمانی که با من همنفس شدی و آرام آرام در درون من رشد کردی، هر لحظه دغدغه سلامتی، آینده، زندگی، و خواسته‌هایت را داشته‌ام. یعنی همان حس مادرانه…

یک تجربه دونفره شیرینی بود که با همه سختی و شیرینی‌هایش رو به پایان است. زمان‌هایی که صدای قلبت را می‌شنیدم یا با حرکاتت که وجودت را یادآوری و حس زیبای توجه و لطف خدا را به من منتقل می‌کردی.

اکنون که به پایان نه ماه‌مان رسیدیم؛ آغاز راه دیگر را در پیش رو داری عزیزکم!

از خداوند خواسته‌ام وجودت سالم، صالح، دوست‌داشتنی، مهربان، شاد و مایه آرامش باشد. خواسته‌ام وجودت نه لایق من، بلکه لایق خداوندی‌اش باشد تا تو یکی از بندگان برگزیده‌اش باشی. با یاد خدا آرامش می‌یابم و ایمان دارم که لطف و رحمت و مهربانی خداوند فراتر از خواسته‌های من خواهد بود.

بهترینها را برایت آرزو می‌کنم و می‌دانم که لطف و مهربانی خداوند همراهت است.

امید جنین حس مادرانه دلنوشته فرشته کوچولو
نظر دهید »

سبز انگشتي

ارسال شده در 6ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, تجربه زیسته

خاله جان نرگس دستش سبز است.هرچه كه بكارد رشد ميكند و روح را طراوت ميدهد.از در خانه اش كه وارد ميشويم، گل و گياه و سبزي ميبينيم.
اما فلان بانو اگر درختي چند ساله كه ريشه دوانده به او سپرده شود، طي دوروز درختي خشك را تحويلت ميدهد.
من ميگويم:(هر كاري با عشق به ثمر مي نشيند).
گلدان را كه به خانه مي آوري، مانند يك نوزاد تيمار ميخواهد، عشق ميخواهد.
كارتون سبز انگشتي را به يادمي آوريد؟
با سبز كردن،قلمه زدن،پيوند وتعويض خاك حس سبز انگشتي بودن به من القا ميشود. هر غنچه اي كه باز ميشود، پتوسي كه در آب ريشه زده، رنگ سبز زيباي برگ انجيري و همين گل لادني كه با دستهاي خودم دانه اش را در خاك فرو كردم.
حس نوي مادري به من ميدهد.
من گل وگياه را دوست دارم همانند مادر… .

سرسبزی عشق مادري گل و گیاه
نظر دهید »

رصدي براي ماه

ارسال شده در 6ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

در شب تاريكي همه جا را فرا گرفته است. به آسمان كه نگاه ميكنيم، ماه و ستارگان مي درخشند. براي شناخت اين آيات فقط رصد زيبايي كافي نيست،تلاش و عمل ميخواهد.
ماه شب هاي تاريك ما پشت ابر مانده و منتظر ماست و ما انتظارش را برآورده نميكنيم.
قدمي در راه شناخت بر داريم و بيش از اين منتظرش نگذاريم.

انتظار به قلم خودم ظهور معرفت مهدويت
نظر دهید »

هاسپيتال،.شفاخانه،بيمارستان

ارسال شده در 3ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, تجربه زیسته, روزنگار

هاسپيتال،.شفاخانه،بيمارستان
و چندين اسم ديگر كه من نميدانم.
دندان 6سمت چپ فك بالا اين مرواريد كوچك چندين روز است،
كه دمار از روز گارم در آورده و خواب و خوراك ندارم. از آنجايي كه رويم بسيارزياد است، درد را متحمل ميشوم، اما مسكن نميخورم.
همين الان هم كه دارم مينويسم، از رو نرفته و همچنان در پي آزار من است.
در همين يك هفته دو بار پاي مباركمان را به دندانپزشكي باز كرده و به جيب همسر جان فشار مبرمي وارد نموده است.
است را غليظ بخوانيد لطفاً.
مني كه از آمپول و سوزن متنفرهستم، در اين مدت هفت ، هشت باري توسط آمپولي نه چندان محترم پذيرايي شدم. يادم باشد تا تلافي كنم.
واي و امان از مته ي دندان كه صدايش تمام وجودت را فرا ميگيرد. طعم تلخ موادي كه استفاده ميكنند را هم نمي گويم.
اثر ترزيق بي حسي، شكل و شمايلم را يك وري و داغون كرده بود، مثل سكته اي ها كه يك طرف صورتشان لمس ميشود.
خدا روشكر فعلاً كار ريشه ي دندانم تمام شد و من با اين قيافه راهي خانه شدم. تا زمان انجام باقي مراحل برسد.
خانم دكتري خوش برخورد و صبور كه در برابر داد و فرياد و اشك هايم فقط سكوت ميكرد و دلداري مي داد، خدا جزاي خيرش بدهد.
به خانه كه رسيدم باب نصيحتم باز شد و گفتم:(دختر جان مداوم مسواك بزن، چنين كن، چنان كن، تا دچار درد نشوي).
دختر جان هم نه گذاشت و نه برداشت فرمود:(خودت هم مسواك ميزدي ها)
و من در افق محو شدم و هنوز هم محو هستم و باب نصيحت را كلاً بستم.
نعمت سلامتي برايمان هميشه بمان. موجوداتي عجيب هستيم، كه تا درد نباشد، قدرت را نميدانيم. اصلاً خوشبختي يعني از كنار بيمارستان و مطب و دارو خانه عبور كني و بدنت سالم باشد.
اللهم اشف مرضانا… .
به قلم:#بهاره_شيرخاني

به قلم خودم بيمارستان درد دعا دكتر دندان شفا نصيحت
5 نظر »

بلای خانمان سوز

ارسال شده در 30ام تیر, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
بلای خانمان سوز
گوشی تلفنش را از توی کیفش برداشت و با اضطراف جواب داد: بله بفرمایید!
توی چشمانش موجی از غم را دیدم که هر لحظه امکان داشت سیلی راه بیفتد، همین طور نگاهش می‌کردم و از ناراحتی اش غصه می‌خوردم.
زندگی خودش روی هوا بود و زندگی پدر و مادرش هم، این‌ وسط داغی بر روی داغ های دلش گذاشته بود، گوشی را قطع کرد و نشست و زانوی غم بغل گرفت، می‌گفت: خودم را از این باتلاق نجات بدهم یا با پدر و مادرم همگی توی باتلاق زندگی فرو برویم؟
دختر ترس داشت، بین دوراهی زندگی و آینده اش قرار گرفته بود، از یک طرف نیش و کنایه خانواده شوهرش عذابش می‌داد و از طرفی بی کسی اش بعد از جدایی پدر و مادرش هرلحظه جلوی چشمانش رژه می‌رفت، گفتم:<< حالا نمیشه کاری کنی بعد از سرو سامان گرفتن زندگی تو به سراغ جدایی خودشان بروند؟>> بدون معکث و با ناراحتی گفت: نهههههه
نطقم کور شد و دیگر چیزی برای گفتن نداشتم، اما هزار تا سوال توی سرم ورجه وورجه می‌کردند، سوال هارا با خودم مرور می کردم، یعنی انقدر زندگی برایشان سخت بوده که مدت هاست دخترشان پیش خواهرش زندگی می‌کند و یا اینکه چرا انقدر خودخواه هستن و زندگی خودشان مهم تر از زندگی بچه هایشان است؟ چرا باید توی پیری از هم جدا بشوند؟ این همه سال تلاش و زحمت را یک شبه می خواهند به باد بدهند؟
مصیبت طلاق جوانان کم نبود این هم جدیدا به مصیبت هایمان اضافه شد، ماهواره چه کار ها که با زندگی خانواده ها نکرده است…

نظر دهید »

من و خادم حرم

ارسال شده در 30ام تیر, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه, روزنگار

من و خادم حرم

دلتنگی هایم را دوست دارم، مثل این روزها که عجیب دلم هوای مشهد کرده است، مادر و خواهرم به پیاده روی مشهد رفته اند تا روز میلاد امام رضا علیه السلام با پای پیاده به حرم برسند، رفتن آنها هم دلتنگی مرا ببیشتر کرد، به سراغ کیف قدیمی ام رفتم تا خاطرات قدیمی ام را ورق بزنم و دلم آرام بگیرد، زیپ کیفم را باز کردم و لا به لای وسایلم چشمم به سنجاق سینه ای افتاد و یک دفعه موجی از خاطرات مرا به سمت صحن انقلاب هل دادند.
سال 90 توی صحن انقلاب بود که با یک خادم هم کلام شدم، او از خاطرات و کرامات امام رضا علیه السلام برایم می‌گفت و من با جان و دل گوش می‌دادم، پیرمرد مهربانی که سال ها بود برای آقا خادمی می‌کرد، آخر حرف هایش هم سنجاق سینه ای که سال ها روی سینه اش میزد و خادمی می‌کرد را به عنوان هدیه به من داد، ازاو تشکر کردم و راهی حرم شدم، سنجاق سینه توی مشتم بود، وقتی که دورتر شدم، مشتم را باز کردم و سنجاق سینه را با لذت نگاه کردم، روی سنجاق سینه نوشته بود: یاحسین، آن لحظه انگار دنیارا به من داده بودند، شاید خود اقا راه هدایت را در دستانم قرار داده بود.

1532150958k_pic_c23a9f06-200b-4e30-a619-d83bb5c6089e.jpg

امام رضا حرم خادم حرم دهه کرامت. نگاهی به کرامات امام رضا
نظر دهید »

حرم گردي مجازي

ارسال شده در 28ام تیر, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع

خورشيدهر روز از سمت مشرق طلوع كرده وجهان را روشن ميكند، اما آفتاب ايران زمين در طوس هرسحر نور افشاني ميكند. رو به سمت حرم كه مي ايستم، نور گنبد طلا تمام وجودتاريكم را روشن ميكند. سلامي از دور عادت هرروزه ام شده است. نواي زيباي خادمت كه صلوات خاصه را ميخواند، تكرار ميشود. با بالهاي  خيالي ام به مشهد رسيدم. دست بر سينه، سر به زير،چشمانم را روي ميگذارم. به سمت ورودي بست نواب و رواق دار الحجة گام بر ميدارم. نزديكي هاي رواق بوي قورمه سبزي و غذاي حضرتي كه همه جا را پر كرده به مشام من هم رسيد . تندتر ميروم، اما  چرا به صحن انقلاب  نميرسم؟؟ تشنه ام دلم جرعه اي از آب سقاخانه ي  اسماعيل طلا ميخواهد. ديدم زني دلش را به پنجره مي بنددو من هم. فقير در گاه تو هستم. دلي تنگ را دخيلش ميكنم و برآوردن حاجات را ميخواهم. چند قدم فاصله تا ضريح مطهر وباز هم فاصله حيف چه زود سلام تمام شد، ديگر صداي خادم نمي آيد. دلم نمي خواهد، از اين روياي شيرين به واقعيت برسم. دخترم صدا ميزند:"مامان، مامان، صبحانه، صبحانه ميخواهم". من از رويايي شيرين سير شدم، مثل كودكاني لجبازشده ام و دلم چيزي جز حرم نميخواهد. تا كي رويا ببافم. با حلوا حلوا كه دهانم شيرين نميشود. آقاجان پاي دعوت نامه ي ما ومن  را هم امضا كن. تا بياييم و در راه اين بيت زيبا را زمزمه كنيم. فقير و خسته به در گاهت آمدم رحمي… . راه دور است و هزاران بهانه ي ديگر هم. با كريمان كارها دشوار نيست.

به قلم#بهاره_شيرخاني

امام رضاعليه السلام حرم دهه كرامت مشهد
11 نظر »

بهره از فرصت

ارسال شده در 14ام تیر, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, تجربه زیسته

 

اين روزها آب نيست،برق قطع ميشود. ميدانم كه كلافه ميشوي و زمين و زمان را به هم ميريزي. هواگرم است، هيچ كاري نميتواني انجام دهي. كمي مثبت نگر كه باشي فكر به كمك مي آيد وتورا به سمت نكات مثبت پيش مي برد. اين اتفاق شكر داشته هاو مديريت مصرف نعمت ها را به ما ياد ميدهد. باعث ميشود كمي از فضاي مجازي فاصله بگيريم. تحمل و صبر را شكوفا ميكند. به كارهاي روي زمين مانده مي رسيم. كمي مطالعه كنيم. ديديد كه حتي دراين اتفاقات به نظر سخت نكاتي هست، كه مغفول مانده است. اينقدر بي محابا مصرف كرديم.كه با اجبار ميخواهند، منضبط مان كنند. همان جايي كه شير آب باز مي ماند. در يك زمان چند وسيله ي برقي با هم روشن است.با اندك دقتي ميتوان مصرف صحيح را مشي كارمان قرار دهيم.

آب برق به قلم خودم مديريت مصرف من از آب و برق درست استفاده ميكنم.
نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 48

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس